گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹ - در تغییر احوال مردم و دگرگونی روزگار

 

ای مسلمانان خلایق حالْ دیگر کرده‌اند

از سر بی‌حرمتی معروف، منکَر کرده‌اند

در سماع و پند، اندر دیدنِ آیات حق

چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کرده‌اند

کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد

[...]

سنایی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

آزر و مانی که صورتهای دلبر کرده اند

نی رخ چون ماه و نی زلف چو عنبر کرده اند

عنبرین گیسوی و مه دیدار آن دلبر مرا

بی نیاز از صورت مانی و آزر کرده اند

نرگسش چشم است و سروش قد و خوبان نام او

[...]

ادیب صابر
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

عاشقان چون عزم رفتن سوی دلبر کرده اند

در طریق عشق پا از تارک سر کرده اند

بر رخ چون آتش جانان سپند جان خویش

تا بسوزد از دل پر درد مجمر کرده اند

بی بصارت بوده اند آنها که رویش دیده اند

[...]

ابن یمین
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - من لطایف افکاره فی مدح سلطان ابواسحق طاب ثراه

 

پیش ازین کاین چارطاق هفت منظر کرده‌اند

وز فروغ مهر عالم را منوّر کرده‌اند

پیش از آن کانواع موجودات در صبح وجود

سر ز بالین کمین گاه عدم بر کرده‌اند

محضر فرماندهی بر نام خسرو بسته‌اند

[...]

جلال عضد
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در لافتی

 

کنیتت مرغان طوبی صد ره از بر کرده‌اند

مدحتت کروبیان عرش دفتر کرده‌اند

فهم و همت مشکلات راه دین پیوده‌اند

دست و طبعت سیم و زر را خاک بر سر کرده‌اند

قدرتت را شرح در فصل سلاسل خوانده‌اند

[...]

سلمان ساوجی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترکیبات » در سوگواری قاسم‌بیگ قسمی

 

اهل نطق از گریه شست وشوی دفتر کرده‌اند

رخت بخت خود بدان آب سیه تر کرده‌اند

سوخته اهل سخن اوراق و کلک و هر چه هست

کرده پس خاکسترش در مشت و بر سر کرده‌اند

برق کز دل جسته تا عالم بسوزد هم ز راه

[...]

وحشی بافقی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۹

 

حُسن را پوشیده در خط چون عنبر کرده‌اند

چشمه آیینه را خس‌پوش جوهر کرده‌اند

خاکساران محبت را به چشم کم مبین

گنج‌ها را پادشاهان خاک بر سر کرده‌اند

رهنوردانی که از خود راه بیرون برده‌اند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸۰

 

خنده‌ات را چاشنی از شیر و شکّر کرده‌اند

پسته‌ات را خوش‌نمک از شور محشر کرده‌اند

کاکلت را پیچ و تاب از زلف سنبل داده‌اند

شعله‌ات را صاف از بال سمندر کرده‌اند

نامه‌پردازان که از مضمون غیرت آگهند

[...]

صائب تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

قتل ما ای دل به تیغ او مقدر کرده‌اند

غم مخور زیرا که روزی را مقرر کرده‌اند

هر کجا ذکری از آن جعد معنبر کرده‌اند

مشک چین را از خجالت خاک بر سر کرده‌اند

تا ز خونت نگذری، مگذار پا در کوی عشق

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode