فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷
باز آی جان من و جانان من
داغ عشقت تازه شد بر جان من
عشق شورانگیز عالم سوز باز
آتش اندازد بخان و مان من
غمزهٔ شوخ بلای مست تو
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۸
ای صبا با یار سنگین دل بگو
چون رسانیدی سلام من بگو
مستحقم من زکوه حسن را
لن تنالوا البر حتی تنفقو
من اگر هرگز نیایم بر درت
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۹
ای که دانی سرّ ما را مو بمو
شمهٔ احوال ما با ما بگو
چیستیم و از چه و بهر چهایم
کیست نحن کیست کنت کیست هو
بحرهای راز پنهان کردهٔ
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۲
گر برفت اندر غمت دل گو برو
جان اگر هم شد فدایت گو بشو
حسن تو ای جان من پاینده باد
هرچه جز تو گو بقربان تو شو
من طمع از خود بریدم آن زمان
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۹
ای سر هر سروری در پای تو
خوبی هر خوبی از بالای تو
شد خراب چشم مستت ملک جان
ای جهانی مست از صهبای تو
بر سر یکدیگر افتاده است دل
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۰
هستیم یکقطره از دریای تو
مستیم یک نشأه از صهبای تو
گر قبولم میکنی درّ یتیم
رانیم از خود کف دریای تو
حسن تو نور دل بینای من
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱۰
راه حق را مرد باید مرد کو
توشهٔ آن درد باید درد کو
چهرهٔ گلگون درینره کی خرند
زرد باید روی روی زرد کو
اشک باید گرم باشد آه سرد
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۱
ای که دردت با دوا آمیخته
در غمت بس خرمی انگیخته
با تو تا پیوند محکم کردهام
رشتهٔ جان از جهان بگسیخته
مهر تو بگرفته سر تا پای من
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶۱
شور عشقی در جهان افکندهای
مستیی در انس و جان افکندهای
کردهای پنهان محیط بیکران
قطرهای زان در میان افکندهای
جلوه داده حسن را زان جلوه باز
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۷
دل چه بستم در تو رستم از خودی
با تو پیوستم گسستم از خودی
در ره عشقت بسر گشتم بسی
تا شدم بی خویش رستم از خودی
رفته رفته با تو پیوستم ز خود
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۷
مست و بیپروا به یغما میروی
لوحش الله خوب و زیبا میروی
غارت جانهاست مقصود دلت
تا به عزم صید دلها میروی
میروی و همرهت دلهای ما
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۰
روی بنمای ای پری رخسار هی
عقل را دیوانه کن دلدار هی
بلبلانت در ترنم آمدند
جلوهای کن ای گل بیخار هی
دل بجان آمد مرا از هجر تو
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۱
ساقیا پیمانهٔ سرشار هی
ای مغنی ناخنی بر تار هی
تارهائی یابم از زنجیر عقل
مطرب دیوانگان بردار هی
میکشد دلرا ز هر سو دلبری
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
ای تو ما را راحت جان الغیاث
دردها را جمله درمان الغیاث
ای سر و سرکرده هر سروری
نیست ما را بی تو سامان الغیاث
قائم آل پیامبر دستگیر!
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
وقت آشوب جهان شد العیاذ
فتنه آخر زمان شد العیاذ
میرسد دجّال اعور الحذر
نوبت دجّالیان شد العیاذ
ممتلی شد عالم از ظلم و ستم
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
سیف و عصمت علم و نصرت جمع کرد
یار ما دین دارد و آن نیز هم
از طفیل اوست کل کائنات
[...]
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
ای لقایت آرزوی مؤمنان
وز برایت های و هوی مؤمنان
یا غیاث الحق و یا قطب الوری
التفاتی کن به سوی مؤمنان
مو به مو از شوق در رقص آمدند
[...]