گنجور

 
فیض کاشانی

مست و بی‌پروا به یغما می‌روی

لوحش الله خوب و زیبا می‌روی

غارت جان‌هاست مقصود دلت

تا به عزم صید دل‌ها می‌روی

می‌روی و همرهت دل‌های ما

تا نپنداری که بی‌پا می‌روی

می‌روی و صد هزاران دل ز پی

در خیالت آنکه تنها می‌روی

می‌روی و شهر ویران می‌شود

شهر صحرا می‌شود تا می‌روی

شهر صحرا گشت و صحرا شهر شد

تا ز منزل سوی صحرا می‌روی

هم تماشای خودت خوش‌تر بود

گر به سیری یا تماشا می‌روی

جان و دل خواهم به قربانت کنم

یک نفس می‌ایستی یا می‌روی

فیض در گرد رهت مشکل رسد

تند و تلخ و چست و زیبا می‌روی