لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
فیض کاشانی

ساقیا پیمانهٔ سرشار هی

ای مغنی ناخنی بر تار هی

تارهائی یابم از زنجیر عقل

مطرب دیوانگان بردار هی

میکشد دلرا ز هر سو دلبری

بر دلم دستی نزد دلدار هی

جان بلب آمد مریض عشقرا

شربتی زان لعل شکربار هی

وه چه کرد این عشق با دلهای ما

الحذر زین قلزم ز خار هی

نیست آگه در جهان جز مست عشق

با تو دارم اینسخن هشیار هی

تا بکی اینخواب غفلت‌های های

یکدمک بیدار شو بیدار هی

زاهدا تا کی کنی انکار عشق

پند من بشنو مکن انکار هی

تا بکی از هر هواسازی بتی

محو شو در واحد قهار هی

شکر آن در گوشها کوشندفیض

هان مکن اسرار را اظهار هی

 
 
 
فیض کاشانی

روی بنمای ای پری رخسار هی

عقل را دیوانه کن دلدار هی

بلبلانت در ترنم آمدند

جلوهٔ کن ای گل بیخار هی

دل بجان آمد مرا از هجر تو

[...]

قصاب کاشانی

یاد ما هرگز نکردی یار هی

رفت کار از دست و دست از کار هی

چند سوزم ز آتش دل روز و شب

بیش از این طاقت ندارم یار هی

از غمت ای ترک آتش‌خو مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه