باز آی جان من و جانان من
داغ عشقت تازه شد بر جان من
عشق شورانگیز عالم سوز باز
آتش اندازد بخان و مان من
غمزهٔ شوخ بلای مست تو
شد دگر بر همزن سامان من
آن نگاه دلفریبت تازه کرد
در دل من درد بیدرمان من
تیر مژگانت بلای دین و دل
کرد صد جا رخنه در ایمان من
آتش عشق رخت بالا گرفت
شعله زن شد در درون جان من
از می لعل لبت جامی بده
آب زن بر آتش سوزان من
یا بسوز از من به جز نقش خودت
وارهان این مرا از آن من
صد هزاران آفرین بر جان عشق
کو نهاد این داغها بر جان من
باقی آن آفرین بر جان فیض
گر نگوید این من یا آن من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق تو در جان من ای جان من
آتشی زد در دل بریان من
در دل بریان من آتش مزن
رحم کن بر دیدهٔ گریان من
دیدهٔ گریان من پرخون مدار
[...]
شاه واقف گشت از ایمان من
وز تعصب کرد قصد جان من
ای دو چشمت مایه درمان من
تا به کی باشد بلا بر جان من
از غم عشقت بگو ای سنگدل
چند باشد در غمت افغان من
جز لب لعل تو ای آب حیات
[...]
دل مُحسّ آن نگردد جان من
این چنین فرمود آن جانان من
ای دهانت پسته خندان من
خاک پایت چشمه حیوان من
زلف و رخسار تو، ای خورشید حسن!
لیلة القدر و مه تابان من
جان شیرینم فدای لعل تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.