باز عیسی چون شفاعت کرد حق

خوان فرستاد و غنیمت بر طبق

نور غالب ایمن از نقص و غسق

درمیان اصبعین نور حق

مرده باید بود پیش حکم حق

تا نیاید زخم از رب الفلق

زلت او به ز طاعت نزد حق

پیش کفرش جمله ایمانها خلَق

جمله عالم زان غیور آمد که حق

برد در غیرت برین عالم سبق

بی عنایات حق و خاصان حق

گر ملک باشد سیاهستش ورق

گفت پیغامبر که نفحتهای حق

اندرین ایام می‌آرد سبق

فقرِ لقمه دارد او، نه فقر حق

پیش نقش مرده‌ای کم نه طبق

نقش اگر غمگین نگاری بر ورق

او ندارد از غم و شادی سبق

مال دنیا شد تبسمهای حق

کرد ما را مست و مغرور و خلَق

تا شنیدیم آن سیاستهای حق

بر قرون ماضیه اندر سبق

چون نبی از وحی فرمودی سبق

او همان را وا نبشتی بر ورق

چون صفیری بشنوی از مرغ حق

ظاهرش را یاد گیری چون سبق

باش تا روزی که محمولان حق

اسپ‌تازان بگذرند از نه طبق

بندهٔ شهوت بتر نزدیک حق

از غلام و بندگان مسترق

اندر آ کآزاد کردت فضل حق

زانک رحمت داشت بر خشمش سبق

آلت حقی تو فاعل دست حق

چون زنم بر آلت حق طعن و دق

صوفیی می‌گشت در دور افق

تا شبی در خانقاهی شد قنق

ور تو اندر نگذری اکرام حق

بگذراند مر ترا از نه طبق

حق فرستاد انبیا را با ورق

تا گزید این دانه‌ها را بر طبق