عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
چون ازین هر دو برون آیی تمام
صبح این دولت برونت آید ز شام
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » مناجات رابعه با خداوند
دوستان را آخرت ده بردوام
زانک من زین کار آزادم مدام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتگوی شیخ ابوسعید مهنه با پیری روشنضمیر دربارهٔ صبر
شیخ سوی او شد و کردش سلام
شرح دادش حال قبض خود تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » گفتگوی شیخ ابوسعید مهنه با پیری روشنضمیر دربارهٔ صبر
گر کنند این جمله پر ارزن تمام
نه به یک کرت، به صد کرت مدام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت خواجهای که عاشق کودکی فقاع فروش شد
گرچه میدادند نان او را تمام
گرسنه بودی و سیر از جان مدام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود
روزدیگر چون به میدان شد غلام
میدوید آن رند در عشقی تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود
چون چنان بی پا و سرگردی مدام
کانچ داری جمله در بازی تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » بیان وادی معرفت
صد هزاران مرد گم گردد مدام
تا یکی اسرار بین گردد تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » گفتار عباسه دربارهٔ عشق و معرفت
تا نتابد آنچ میباید تمام
کار هرگز بر تو نگشاید مدام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی معرفت » حکایت محمود و دیوانهٔ ویرانهنشین
نیستی خاکستر و خاکت تمام
جمله آتش ریزیی بر سر مدام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » بیان وادی توحید
چون بسی باشد یک اندر یک مدام
آن یک اندر یک، یکی باشد تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » راز و نیاز لقمان سرخسی با پروردگار
گفت الاهی پس ترا خواهم مدام
عقل و تکلیفم نباید والسلام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت عاشقی که در پی معشوق خود را در آب افکند
چون تو من باشی و من تو بر دوام
هر دو تن باشیم یک تن والسلام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی توحید » حکایت محمود و ایاز و حسن در روز عرض سپاه
شد حسن آشفته وگفت ای غلام
میکند شاهیت چندین احترام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
گفت اگر عشقم بگویم با غلام
در غلط افتد که هم نبود تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
یک کنیزک شد نهان پیش غلام
گفت حالی تا میش آورد و جام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
نیم شب چون نیم مستی آن غلام
چشم چون نرگس گشاد از هم تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
در میان آن همه خوشی و کام
گم شده در چهرهٔ دختر غلام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » حکایت دختر پادشاه که بر غلامی شیفته شد و تحیر غلام پس از وصل در عالم بیخبری
هم درین نظاره میبود آن غلام
تا برآمد صبح از مشرق تمام
عطار » منطقالطیر » بیان وادی فقر » گفتار معشوق طوسی (محمد) با مریدش
تا چو اندر عشق بگدازی تمام
پس شوی از ضعف چون مویی مدام