عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
من ز غفلت صد گنه را کرده ساز
تو عوض صد گونه رحمت داده باز
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
هرکسی از تو نشانی داد باز
خود نشان نیست از تو ای دانای راز
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
چون سیه رو گشت گفت ای بینیاز
ضایعم مگذار و کار من بساز
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
مینداند در درون پرده راز
کی شود بر چون تویی این پرده باز
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
از نماز نور آن دریای راز
فرض شد بر جملهٔ امت نماز
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
چون بدید آن نور روی بحر راز
جوش در وی اوفتاد از عزو ناز
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
چون دلش بیخود شدی در بحر راز
جوش او میلی برفتی در نماز
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » درخواست پیغمبر (ص) از پروردگار که کار امتش را به او سپارد
تو شنیدی بانگ از اهل مجاز
پس بجای خود فرستادیش باز
عطار » منطقالطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان
خر بسوز و مرغِ جان را کار ساز
تا خوشت روحالّه آید پیش باز.
عطار » منطقالطیر » حکایت سیمرغ » حکایت سیمرغ
گرچه ره را بود هر یک کارساز
هر یکی عذری دگر گفتند باز
عطار » منطقالطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل
هدهدش گفت ای به صورت مانده باز
بیش از این در عشق رعنایی مناز
عطار » منطقالطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی
من در این زندان آهن مانده باز
زآرزوی آب خضرم در گداز
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس
هرکه داند گفت با خورشید راز
کی تواند ماند از یک ذره باز
عطار » منطقالطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت
اهل جنت چون نباشد اهل راز
زآن، جگر خوردن ز سر گیرند باز
عطار » منطقالطیر » داستان همای » داستان همای
لیک فردا در بلا عمر دراز
جمله از شاهی خود مانند باز
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان
گر بگویم عذر یک یک با تو باز
دار معذورم که میگردد دراز
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود
مردن از عشق رخ آن دلنواز
بهتر از صد زندگانی دراز
عطار » منطقالطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز
گفت میرو تا به نزدیک ایاز
پس بدو گوی ای ز شه افتاده باز
عطار » منطقالطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان
ور بماند در پسِ آن عقبه باز
در عقوبت، ره شود بر وی دراز