گنجور

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

چون بدید آن نور روی بحر راز

جوش در وی اوفتاد از عزو ناز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

از نماز نور آن دریای راز

فرض شد بر جملهٔ امت نماز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص

 

چون دلش بی‌خود شدی در بحر راز

جوش او میلی برفتی در نماز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » آغازکتاب » مجمع مرغان

 

خر بسوز و مرغ جان را کار ساز

تا خوشت روح‌اله آید پیش باز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت سیمرغ » حکایت سیمرغ

 

گرچه ره را بود هر یک کارساز

هر یکی عذری دگر گفتند باز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت بلبل » حکایت بلبل

 

هدهدش گفت ای به صورت مانده باز

بیش از این در عشق رعنایی مناز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طوطی » حکایت طوطی

 

من در این زندان آهن مانده باز

زآرزوی آب خضرم در گداز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » حکایت طاووس

 

هرک داند گفت با خورشید راز

کی تواند ماند از یک ذره باز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت طاووس » قصه رانده شدن آدم از بهشت

 

اهل جنت چون نباشد اهل راز

زان جگر خوردن ز سرگیرند باز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » داستان همای » داستان همای

 

لیک فردا در بلا عمر دراز

جمله از شاهی خود مانند باز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » حکایت باز » حکایت باز

 

باز پیش جمع آمد سر فراز

کرد از سر معالی پرده باز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » پرسش مرغان

 

گر بگویم عذر یک یک با تو باز

دار معذورم که می‌گردد دراز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت پادشاهی که بسیار صاحب جمال بود

 

مردن از عشق رخ آن دل‌نواز

بهتر از صد زندگانی دراز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » پرسش مرغان » حکایت محمود و ایاز

 

گفت می‌رو تا به نزدیک ایاز

پس بدو گوی ای ز شه افتاده باز

عطار
 

عطار » منطق‌الطیر » جواب هدهد » حکایت شیخ سمعان

 

می‌رویم امروز سوی کعبه باز

چیست فرمان؟ باز باید گفت راز

عطار
 
 
۱
۲
۳
۲۱
sunny dark_mode