رهی معیری » غزلها - جلد اول » رسوای دل
همچو نی مینالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
[...]
رهی معیری » غزلها - جلد دوم » کوی میفروش
ما نظر از خرقهپوشان بستهایم
دل به مهر بادهنوشان بستهایم
جان به کوی میْفروشان دادهایم
در به روی خودفروشان بستهایم
بحر طوفانزا دل پرجوش ماست
[...]
رهی معیری » منظومهها » سوگند
لالهرویی بر گل سرخی نگاشت
کز سیهچشمان نگیرم دلبری
از لب من کس نیابد بوسهای
وز کف من کس ننوشد ساغری
تا نیفتد پایش اندر بندها
[...]
رهی معیری » منظومهها » راز شب
شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش: ای روی تو صبح امید
[...]
رهی معیری » منظومهها » ساز محجوبی
آنکه جانم شد نواپرداز او
میسرایم قصهای از ساز او
ساز او در پرده گوید رازها
سر کند در گوش جان آوازها
بانگی از آوای بلبل گرمتر
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۰ - حق رأی
جان بابا، هرشب این دیوانهدل
با من شوریدهسر در گفتوگوست
کز چه دارد، مرد عامی حق رأی
لیک زن با صد هنر محروم از اوست
مرد و زن را در طبیعت فرق نیست
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۲۳ - سوارکاران
آن شنیدستم که در میدان «کورس»
بانوان چابکسواری میکنند
گرد میدان از سحر تا شامگاه
پویه، چون باد بهاری میکنند
تا فرا آید زمان امتحان
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۳۴ - پشیمانی
دل تو را دادم چو دیدم روی تو
کز همه خوبان پسندیدم تو را
دلفریبان جهان را یک به یک
دیدم و از جمله بگزیدم تو را
گر جفا راندی نکردم شکوهای
[...]
رهی معیری » چند قطعه » قطعهٔ ۴۴ - نیش و نوش
چون مساعد نیست ساعد بهر نفط
حمله از هر سو به ساعد میشود
بهر یک (میم) این همه غوغا ز چیست
ساعد از حرفی مساعد میشود