قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۹ - گویا در مدح منتجب الدین حسین بن ابی سعد ورامینی گفته
آنکه دولت بنده ایام اوست
شکر خلق عالم از انعام اوست
پایه دولت ز قدر و جاه اوست
سایه ملت ز بانگ و نام اوست
جود او شخصیست بر روی زمین
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۰
ای ز رفعت رشگ و درد آسمان
دست جاهت پایمرد آسمان
سایه تو هم عنان آفتاب
پایه تو هم نبرد آسمان
روی زیبای تو و قد بلند
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱
مرکب اقبال را زین کردهای
نصرت ملک از پی دین کردهای
آسمان ملک را از روی و لفظ
تاوگاه ماه و پروین کردهای
در جهان چون پادشاهان کریم
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۲
دولتت گر نیک ننوازد مرا
روزگار بد بر اندازد مرا
بینوائیها بسوزد جان من
گرنه جودت برگها سازد مرا
پایمال هر خسم دارد سپهر
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید
«ای قوامی هر که چون تو نانباست
تا قیام الساعه فخر شهر ماست »
«گندم فضل خدای از بهر تو
کشته اندر دستگرد کبریاست »
«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید
بخت بر منشور زد توقیع ما
تا عمادی وار شد ترجیع ما
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۳ - قوامی در حق عمادی گوید
آفتاب ملک و دین رای تو باد
آسمان عقل و جان جای تو باد
دست تو بر هشت جنت مطلق است
بر سر هفتم فلک پای تو باد
نوبهار بوستان مملکت
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۲۴ - در مدح شخصی محمد نام و تقاضای صلتی از او
خواجه شغل بنده را تیمار دار
تا کمر پیشت ببندم بنده وار
وقت من خوش دار و برگم ده که من
خوشترین وقتی تو را آیم به کار
تا بود نام محمد بر سرت
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۵ - در تغزل است
ای پسر با ما بباید ساختن
اسب را بر ما نباید تاختن
ما غلام روی تو خواهیم گشت
با تو سیم و خواجگی درباختن
خوش بود با زلف چون چوگان تو
[...]
قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۴۶ - در غزل است
ای جهان و جان بگردان روی و رای
تا بماند در جهان جانی به جای
آفتابی چون شوی تابنده روی
و آسمانی چون شوی گردنده رای
سرو باشد پیش قدت گوژپشت
[...]