گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲

 

تا مرا شد با تو ای گل پیرهن دلبستگی

هست همچون غنچه ام با خویشتن دلبستگی

سر نزد یک غنچه هم از نونهال من هنوز

برنتابد سرو آن نازک بدن دلبستگی

هر زمینی کاید از وی بوی جانان خلد ماست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

دست ریزش ساقیا هرگز مباد از ما کشی

ما ز شاگردان گردابیم در دریاکشی

قمری دل، آشیان بر سرو نوخیز تو بست

رتبه افزاید غمم را هر قدر بالاکشی

بیدلان را دست لطفی هم توان بر سر کشید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۵

 

گشاید بر رخت درهای فیض از یمن هشیاری

کلید قفل چشم بسته نبود غیر بیداری

دماغ ناتمام نیم جان می سازد ای ساقی

حباب آسا مرا برپای دارد فیض سرشاری

اگر یکبار گلهای تماشا چیند از رویت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۱

 

زاهد از خشکی است کز مینا کند پهلو تهی

ساحل لب تشنه از دریا کند پهلو تهی

از نسیم حرف سرد این نصیحت پیشگان

شمع بزم ما مباد از ما کند پهلو تهی

شهرتش چون قاف بر اطراف عالم می دود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۲

 

تا قیامت در شکنج دام زلف دلبری

می تپیدم کاشکی می داشتم بال و پری

ناله از جور فلک در کیش ما دون همتی است

شکوه مذموم است از بیداد بی پا و سری

پادشاه وقت خود باشد به روی پوست تخت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

 

در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی

آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی

رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات

می کند مانند گردابم گریبان دامنی

می شود نخل برومندی که غم بار آورد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۳

 

از رعونت تا به کی سرو پا در گل شوی

غنچه شو یک چند تا خلوت نشین دل شوی

با هواها برنمی آیی به نیروی جنون

وای بر روزی که دور از حاضران عاقل شوی

می گشاید شش جهت بر سروت آغوش امید

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۴

 

عقدهٔ دل واکند زلف گرهگیر کسی

بسته ام خود را به پیچ و تاب زنجیر کسی

می گشاید بر تنم هر زخم آغوش نشاط

بسکه جا کرده است در دل شوق شمشیر کسی

در محبت بسکه یکرنگم ز عکس چهره ام

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۶

 

از چه رو بی وجه با ما اینقدر بیگانگی

چون کند تنها دلم با اینقدر بیگانگی

آشنایی دشمنان تا کی به کار ما کنند

اینقدرها اینقدرها اینقدر بیگانگی

می کشد هجرانم آخر خون ناحق می کنی

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۰

 

این چه بیداد است ای شمشاد قامت می‌کنی

در شکرخندی نهان شور قیامت می‌کنی

جام بی‌مهریت بادا سرنگون زاهد چو چرخ

باده‌نوشان محبت را ملامت می‌کنی

در چنین فصلی که بوی گل به دامان هواست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۱

 

موسم مستی است ایام بهاران های های

فصل گل را مغتنم دانید یاران های های

دست افشان پای کوبان می روم از خویشتن

رقص مستی سیر دارد می گساران های های

می روم افتان و خیزان تا بکوی می فروش

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳

 

مقصد ظاهرپرستان است و اهل دل یکی

راه گو بسیار باشد، هست چون منزل یکی

چشم انصافت چو وحدت بین شود داند که هست

مسلک ارباب ظاهر راه اهل دل یکی

جویای تبریزی
 
 
۱
۱۸
۱۹
۲۰
sunny dark_mode