گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴

 

خواب مستی کرده چشمت، در خمار افتاده است

زلف مشکین تو، چون من، بی‌قرار، افتاده است

چشم بیمار تو را میرم، که در هر گوشه‌ای

چون من مسکین، بیمارش، هزار افتاده است

کار کار افتادگان را باز می‌بین، گاه گاه

[...]

سلمان ساوجی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

دیده ام تا بر رخ آن گل عذار افتاده است

اشک سرخم بر رخ زرد آشکار افتاده است

هر کسی را اختیاری هست در عالم، مرا

عشق او بر هر دو عالم اختیار افتاده است

مست و حیران و خرابم از کمال حسن یار

[...]

قاسم انوار
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

در غمت کارم به چشم اشکبار افتاده است

چشم را با دل مرا با چشم کار افتاده است

لاله ها را چاک می بینم گریبان غالبا

آن سهی قد را گذر بر لاله زار افتاده است

پای بر سبزه نهادی رشک زد آتش بآب

[...]

فضولی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

لخت دل بر جیب و جیبم بر کنار افتاده است

دست و دل گم گشته ، تا بازم چه کار افتاده است

ساز و برگ شادمانی را که می داند کجاست؟

دَرهم ، اندوه و نشاطِ روزگار افتاده است

خسته دل تر می شوم تا تلخ تر نوشم دوا

[...]

نظیری نیشابوری
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۱۷

 

سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است

گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۱۸

 

سیل در بنیاد تقوی از بهار افتاده است

توبه را آتش به جان از لاله زار افتاده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۳

 

سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است

گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است

نه لباس تندرستی، نه امید پختگی

میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است

در چنین وقتی که شاخ خشک ما در آتش است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

 

سیل در بنیاد تقوی از بهار افتاده است

توبه را آتش به جان از لاله زار افتاده است

تا ز سیر گلشن آن سرو خرامان پا کشید

بلبلان را گل به چشم از انتظار افتاده است

حال زخم من جدا از تیغ او داند که چیست

[...]

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

گرنه اشک از دیده در هجران یار افتاده است

گوهر است اما زچشم اعتبار افتاده است

دوختم تا چشم خواهش بر گل رخسار یار

بخیهٔ رسوایی ام بر روی کار افتاده است

نقش پا در اضطراب از شوخی رفتار اوست

[...]

جویای تبریزی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۳

 

بر لبم حرف دهان تنگ یار افتاده است

بخیهٔ راز نهان، بر روی کار افتاده است

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode