سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را
باز بر خورشید پوش آن جوشن شمشاد را
باز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
آن نکو دیدار شوخ کافر استاد را
ناز چون یاقوت گردان خاصگان عشق را
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
شب به روز آمد بسی کز دل نهادی یاد را
جان ز تن آمد برون بویی ندادی باد را
سر به دیوار سرایت می زنم تا بنگری
زانکه با باز شکاری خوش بود صیاد را
بازوی هجرت قوی در کشتن بیچارگان
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
پیر ما بگذاشت آخر شیوه زهاد را
ساخت فرش میکده سجاده ارشاد را
خورده ام پیش از نماز صبح می بهر خدا
ای امام امروز با مطرب گذار اوراد را
چنگ استادی ست درس عشق گو مطرب کجاست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
غمزهاش افزود در ایامِ خط بیداد را
زنگِ زهرِ جانستان شد تیغِ این جلّاد را
حسن بیرحم است، ورنه دودِ تلخِ آهِ من
آب گرداند به چشم آیینهٔ فولاد را
سادهلوحی بین که میخواهم شکارِ من شود
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵
ره مده در خطِ مشکین، شانهٔ شمشاد را
نیست حاجت حک و اصلاحی خطِ استاد را
نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید
گر کند آیینه شیرین تیشهٔ فرهاد را
طوقِ منّت، گردنِ فرمانبران را لایق است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶
ره مده در خطِ مشکین، شانهٔ شمشاد را
کس قلم داخل نمیسازد خطِ استاد را
سرو از فریادِ قمری ترکِ رعنایی نکرد
نیست از حالِ گرفتاران خبر آزاد را
زینهار ایمن ز نیرنگِ خشنپوشان مشو
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷
میگدازد خونِ گرمم نشترِ فَصّاد را
میکند از آب عریان، دشنهٔ فولاد را
سرو از قمری به سر صد مشتِ خاکستر فشاند
تا به سنبل راه دادی شانهٔ شمشاد را
این گلِ روی عرقناکی که من دیدم ازو
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸
از شکستِ ماست گردش، چرخِ بیبنیاد را
نیست غیر از دانه آب این آسیای باد را
آب شد پیکانِ او تا از دلِ گرمم گذشت
میگدازد نامهٔ من خامهٔ فولاد را
طوقِ قمری سروِ بستان را کمندِ وحدت است
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۸۵
در هنرمندی ز مردن نیست غم استاد را
زنده دارد کار شیرین، تا ابد فرهاد را
تا ابد آدم نخوردی نیم گندم از بهشت
در ازل خوردی اگر یک جو غم اولاد را
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
گر کنم تحریر احوال دل ناشاد را
همچو نی در هم بسوزد خامه فولاد را
غیر غمخواری بدشمن ناید از آزادگان
شانه گردد ارّه ، گر بر سر نهی شمشاد را
تندخویان را نباشد جز کدورت حاصلی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
شاد از غیرت ندیدم خاطر ناشاد را
جلوه تا در بر کشید آن قامت شمشاد را
خردسالی تیره روزم کرد کز تابندگی
پنجه خورشید سازد سیلی استاد را
زنده معشوق می باشند از بس عاشقان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
نیست از تسبیح سیری سبحه زهاد را
حرص مژگان است چشم دام این صیاد را
گردن تسلیم دارد تیغ سوهان بر قفا
می کند کوته زبان خنجر جلاد را
آشنایان راست کوشش بر هلاک یکدگر
[...]