محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷
سید عالی نسب قاضی عمادالدین که شد
صد خلل در کار شرع از فوت آن عالیجناب
چون ز دانش داشت ملک شرع در زیر نگین
شاه ملک شرع شد تاریخش از روی حساب
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲
اشعث طماع عهد خود جمال قصه خوان
آن که چون او طامعی در بحر و بر صورت نبست
جمریانش ناگهان کشتند و هر فردی که بود
رست از اخذ و جهید آن خر گدای زرپرست
عقل چون تاریخ قتلش خواست از پیر خرد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۷ - وله ایضا
ای فلک حشمت که در دکان نظم محتشم
به ز مدح مشتری گیر تو یک پرگاله نیست
وان عروسان را که در عقد تو میآرد به نظم
هیچ یک را احتیاج صنعت دلاله نیست
نطقش از شیرینی در ثنایت مینهد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸
میرزا جانی به یک آن سرو سرا بستان لطف
از جهان چون خیمه زد بر طرف انهار بهشت
یک شبش در خواب دیدم با رخی کز عکس آن
بر زمین و آسمان میتافت انوار بهشت
گفتم ای گل چیست تاریخ تو و جایت کجاست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴ - وله ایضا
زیب اتراک جهان فخر هنرمندان عصر
آن که چرخ بیهنر با بخت او پرخاش کرد
پیری آن غواص بحر حکمت و گنج و هنر
شمهای از موشکافیهای پنهان فاش کرد
مثقبی باریکتر از فکر خود ترتیب داد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۰ - وله ایضا
محتشم تا کی کشم از ناسزاگویان عذاب
آخر از بیطاقتی تیغ جزا خواهم کشید
گر حسام هجو خواهم داشت زین پس در غلاف
برخلاف ماسلف آزارها خواهم کشید
میزند چون تیغ طعنم خواه دشمن خواه دوست
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۳ - در مدح میر محمد مؤمن فرماید
گوشوار گوش دوران درةالتاج جهان
قرةالاعیان محمدمؤمن آن عالی گوهر
چون فتاد از موج بحر آفرینش بر کنار
با قدومی از نجوم آسمان مسعودتر
گوهر بحر سعادت خواندمش کان گنج را
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۴ - وله ایضا
ای چراغ منتظر سوزان که میباید مرا
بهر برخورداری از هر وعدهات عمری دگر
وی خدیو صبر فرمایان که میباید تو را
بینوائی بر در از ایوب صبر اندوزتر
با وجود آن که دست درفشانت مسرفی است
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۵ - وله در رثاء
میر عالی رتبه آن مهر سپهر عز و جان
در دری قیمت آن دریا دل والاگهر
زبدهٔ آل نبی سید قوامالدین که بود
بینظیر از حسن سیرت در بسیط بحر و بر
چون به آهنگ ریاض خلدو گلزار جنان
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۹ - در شکایت فرماید
خسروا شاها جوان دل شهریارا سرورا
ای جهان را عهد نو هنگامهات خرم بهار
ای برای عقل پرور پایهٔ دین پروری
وی به ذات فیض گستر سایهٔ پروردگار
ای تو را در دور بر ما تحت گردون داوری
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵ - وله ایضا
ای تو را قدر و جلال از چرخ ذی قدرت زیاد
وی تو را جود و نوال از بجر گوهرپاش بیش
در زمان چون تو سلطانی که اخراجات من
بیتعلل میدهد از مخزن احسان خویش
از برای آن زمین کز من به جان شد منتقل
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۹ - وله ایضا
افتخار اهل دولت خواجه احمد آن که بود
نشه اقبالش از فیض ازل در آب و گل
طایر روحش به شهبال توجه ناگهان
در هوای آن جهان زین آشیان برداشت ظل
از دل و جان بود مولای علی و آل او
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۸ - وله ایضا
فارس میدان معنی حامدی بینظیر
آن که بود از بدو فطرت از سخندانان تمام
طبعش از شوخی چو میلی داشت از اندازه بیش
با رخ گلفام و چشم شوخ و قد خوش خرام
شد مریض عشق و دردش بس که بی درمان فتاد
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۴ - وله ایضا
ای همایون فارس میدان دولت کاورند
کهکشان بهر ستوران تو کاه از کهکشان
گرچه ناچارست بهر هر ستوری کاه و جو
تا به دستور ستور من نیفتد از توان
مرکب من نام جو نشنید هرگز زان سبب
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۷ - وله ایضا
یارب امشب از علامتها چه میبیند به خواب
آن که فردا خواهمش کردن علامت در جهان
با کدامین قسمت رسوائی شود یارب قرین
آن که از طبع جهان آشوب من دارد قزان
یافت حرفی زور برائی بالماس خیال
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۹
نخل باغ دل امیر گلرخ نسرین عذار
کز خط او داشت خجلت سنبل اندر بوستان
از سموم مرگ چون گلبرگ پژمرده شده
خط نو بود اندکی پیرامن رویش عنان
از اجل مهلت اگر مییافت تا سال دگر
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۴ - در تاریخ پدر خود گوید
والدمن خواجه میراحمد که بود از اعتقاد
رشتهٔ مهر امیرالمؤمنین حبلالمتقین
با گناه بی حد از دنیا چو رحلت مینمود
داشت امید شفاعت زان شفیعالمذنبین
لاجرم تاریخ فوتش هرکه کرد از من سوال
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۹ - قطعه
بهر جمعی عیب جویان بستم این احرام دوش
کز تعصب چست بر بندم میان خود به هجو
برنیارم بر مراد دل دمی با دوستان
برنیارم تا دمار از دشمنان خود به هجو
در پس زانوی فکرت چون نشستم تا کنم
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۱۱ - وله ایضا
صاحب از راه خداوند زمین و آب کن
ای خداوندی ملاذی اعتضادی صاحبی
من که یک دینار را امروز صاحب نیستم
چون توانم کرد آب صاحبی را صاحبی