گنجور

 
محتشم کاشانی

فارس میدان معنی حامدی بی‌نظیر

آن که بود از بدو فطرت از سخندانان تمام

طبعش از شوخی چو میلی داشت از اندازه بیش

با رخ گلفام و چشم شوخ و قد خوش خرام

شد مریض عشق و دردش بس که بی درمان فتاد

می‌کشیدش خوش از کف توسن مستی لگام

در قیام این قیامت دل گمانی برد و گفت

دور گوئی شد بهی زان شاعر شیرین کلام

چون یقین گشت این گمان از گفتهٔ موزون دل

بهر تاریخ او برون آمد دو تاریخ تمام