گنجور

 
محتشم کاشانی

محتشم تا کی کشم از ناسزاگویان عذاب

آخر از بی‌طاقتی تیغ جزا خواهم کشید

گر حسام هجو خواهم داشت زین پس در غلاف

برخلاف ماسلف آزارها خواهم کشید

می‌زند چون تیغ طعنم خواه دشمن خواه دوست

می‌کشم تیغ زبان ورنه جفا خواهم کشید

تا غنیمان را کنم هریک به کنجی منزوی

خویش را بیرون ز کنج انزوا خواهم کشید

بر عقاب طبع چون خواهم زدن با یک ستیز

نیک و بد را بر عقابین پر هجا خواهم کشید

هرکه بی‌اندیشه است از قلزم اندیشه‌ام

کشتی عیشش به گرداب فنا خواهم کشید

در قفای من زبان هر که می‌گردد به خبث

من به تیغ هجو بیرون از قفا خواهم کشید

چون به زور طبع قلاب نفس خواهم فکند

پیر و برنا را به کام اژدها خواهم کشید

تا ز تیغ بیم گردد زهرهٔ بیگانه چاک

انتقام اول ز خویش و آشنا خواهم کشید

تا بساط این و آن بر هم خورد زابیات هجو

لشگر آفت به میدان بلا خواهم کشید

دیدهٔ اغیار خواهم کند و در چشم امید

یار را هم داروی خوف و رجا خواهم کشید

بهر دشمن دار عبرت خواهم اندر شهر زد

دوست را هم کرسی از زیر پا خواهم کشید