گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۸

 

کاکل او دام در راه صبا انداخته است

زلف او زنجیر را در دست و پا انداخته است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴۸

 

ما به رنجش اکتفا از تندخویان کرده ایم

ما به پشت کار صلح از زشت رویان کرده ایم

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

چرخ با من می ستیزد، طالع از من می گریزد

صبح محشر برنخیزد بختم از بس خواب دارد

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۲۹

 

بر سر خود جای می دادند ما را دلبران

همچو گل در کیسه گر یک مشت زر می داشتیم

گریه می کردیم در هجران فردوس وطن

ما غریبان گر نشانی از پدر می داشتیم

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

تا توان از باغ وصلش صد گل یکدست چید

هر دو دستش را گرفتار حنا می خواستیم

خواستیم آسودگی، لیکن خدا هرگز نخواست

گر خدا می خواست، ما هم از خدا می خواستیم

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

 

گل قبا آرد بر ما، غنچه گردد افسر ما

واشود گر از سر ما، عقل چون دستار کهنه

چون به تن پیری درآید، زیب و زینت را نشاید

نقش نو کی خوش نماید، بر در و دیوار کهنه

عمر شاعر چون فزاید، بیتش از خامی برآید

[...]

طغرای مشهدی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

غیر اگر سویت ببیند، رونپوشی، رخ نتابی

گر من از دورت ببینم، شرمگینی، در نقابی

نوبهار باغ هستی چون به رخسارت ننازد؟

یک گلی چون مهر، اما نه چمن را آب و تابی

در مقام نرمخویی، چون شمیمی در گلستان

[...]

طغرای مشهدی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

بسکه کردم داد از آن بت قوّت دادم نماند

آنقدر فریاد ازو کردم که فریادم نماند

هر چه جز یاد دهان او فراموش منست

بسکه یاد هیچ کردم هیچ در یادم نماند

گریه‌ام در آب راند و ناله در آتش نشاند

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

هر که مشتاق تو باشد گِل به سر دارد نشوید

هر که را در دل تو باشی گُل به کف دارد نبوید

هر کجا قدّ تو باشد سرو را قمری نخواهد

هر کجا روی تو باشد حرف گل بلبل نگوید

گل اگر روی تو بیند اینقدر بر خود نچیند

[...]

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۸۸

 

شد چو بینامت زبان، از کام بیرون کردنی است

شهر دل باشد چو بی یاد تو، هامون کردنی است

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۳۵

 

گر بیاد شعله خوی تو افغان سرکنیم

هر کجا چون شعله بنشینیم، خاکستر کنیم

واعظ قزوینی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

چون توکل هر کجا رفتیم استغنا زدیم

هر چه را دیدیم همچون سیل پشت پا زدیم

دیده و دل بی تو داد اشک و آه ما نداد

خویش را گاهی بر آتش گاه بر دریا زدیم

هر کجا رفتیم خضر راه ما غم بود غم

[...]

اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۱۴

 

نوبهار آمد که رسوایی به زهد ما بخندد

غنچه صد برگ عیش از سایه صهبا بخندد

بیدل ما در گلستان وفا کی می‌تواند

شبنمی پنهان بگرید غنچه‌ای رسوا بخندد

اسیر شهرستانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۷

 

تلخکامم از دل پر مدعای خویشتن

می خورم زهر از برای آشنای خویشتن

آرزوها بر سرم آورده سودا را به جوش

چند روزی شد نمی یابم هوای خویشتن

نی گریبانی رفو کردم نه چاک دامنی

[...]

سیدای نسفی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲۳

 

چون قلم راه تجرد بسکه تنها رفته‌ایم

سایه از ما هر قدم وامانده و ما رفته‌ایم

دیده‌ها تا دل همه خمیازهٔ ما می‌کشند

جای ما در هر مکان خالی‌ست گویا رفته‌ایم

کس ز افسون تعین داغ محرومی مباد

[...]

بیدل دهلوی
 

مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

دل چرا چون شمع جز آه سربارش نباشد

گر به آتش پاره‌ای چون خود سروکارش نباشد

کی گلی از گلبن مقصود هرگز چیده دستش

هر که از شاخ گلی درپای دل خارش نباشد

بیدلانرا نبود از بیم جفایت نیست بیجا

[...]

مشتاق اصفهانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۵

 

دل به آب خضر و عمر جاودان نسپرده ایم

جز به خاک آستانت نقد جان نسپرده ایم

حاش لله گل کند بوی شکایت از لبم

ما وفاداری به آن نامهربان نسپرده ایم

در حریم آشنایی جان و دل بیگانه اند

[...]

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

هوشیار ای دل که او مست می ناب آمده است

در کنارش گیر زودی وقت دریاب آمده است

هر جواهر کان نمی خواهی تو را آید به دست

گوهر مقصود در این بحر نایاب آمده است

بر صفا روی او منکر چسان گردد کسی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

چه هشیار است در انداز چشم می پرست او

که هرگز یک دلی بیرون نمی آید ز [شست] او

هزاران حلقه باید در خم زلف پریرویان

که تا یک دل تواند صید کردن چشم مست او

دلم را گوی بازی کرده اید و راضیم از جان

[...]

سعیدا
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱ - تبریک عید و مدح

 

جابر ایوان حمل زینب ده خاور گرفته

یا مکان بر تخت جم شاه فریدون فر گرفته

بزمگاه جشن عید شه زدست درفشانش

همچو گردون گوئیا پیرایه از اختر گرفته

محفل آرای قدر دربار گاه خسروی، جا

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۱
sunny dark_mode