×
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » فی التوحید باری تعالی جل و علا
باز یونس را نگر گم گشته راه
آمده از مه به ماهی چند گاه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گه سگی را ره دهد در پیشگاه
گه کند از گربهای مکشوف راه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
در سجودش روز و شب خورشید و ماه
کرد پیشانی خود بر خاک راه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
گرچه هست از پشت ماهی تا به ماه
جملهٔ ذرات بر ذاتش گواه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
فکر کن در صنعت آن پادشاه
کین همه بر هیچ میدارد نگاه
عطار » منطقالطیر » فی التوحید باری تعالی جل و علا » حکایت عیاری که اسیر نان و نمک خورده را نکشت
حق تعالی گفت ای ملعون راه
هم خلیفست آدم و هم پادشاه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
حق بداشت آن نور را چون مهر و ماه
در برابر بیجهت تا دیرگاه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
موسی عمران اگر چه بود شاه
هم نبود آنجاش با نعلین راه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » در نعت رسول ص
گرچه ضایع کردهام عمر از گناه
توبه کردم عذر من از حق بخواه
عطار » منطقالطیر » در نعت رسول » حکایت مادری که فرزندش در آب افتاد
آن نفس ای مشفق طفلان راه
از کرم در غرقهٔ خود کن نگاه
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت عمر که میخواست خلافت را بفروشد
تو بیفکن، هرک راباید، ز راه
باز برگیرد شود در پیشگاه
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت گفتن مرتضی اسرار خویش را با چاه و پر خون شدن چاه
مصطفا جایی فرود آمد به راه
گفت آب آرند لشگر را ز چاه
عطار » منطقالطیر » در تعصب گوید » حکایت چوب خوردن بلال
در فضولی میکنی دیوان سیاه
گوی بردی گر زفان داری نگاه
عطار » منطقالطیر » حکایت طوطی » گفتگوی خضر(ع) با دیوانهای
زانک خوردی آب حیوان چند راه
تا بماند جان تو تا دیرگاه