قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
فلک نکند چنین کاری که مردم را چنان باید
تو هر کاری که مردم را چنان باید چنان کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
کسی کاندر روان او روا نشد کین تو روزی
روانش را گرفتار بلای جاودان کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
بکان زعفران ماند بروز رزم تیغ تو
بسا چون ارغوان رویان کزان چون زعفران کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
بسا جستند کین تو سنانها برده بر گردون
که جسم چشم ایشان را بساعت بر سنان کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
کفت چون ابر نوروزی گهر بارد شبان روزی
برای زائران از زر چو باغ اندر خزان کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
ز جود تو من از گیتی بنعمت داستان بردم
بنعمت مر مرا همچو سخایت داستان کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
بسان کاوه من بودم نژند از دست ضحاکان
تو افریدون مرا همچون درفش کاویان کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
مرا در آسمان بردی بجای خانه پستم
کنون چون همت خویشم مکان در آسمان کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
ببامش چون گذر کردی و می خوردی بنامش بر
یکی را چون سما کردی یکی را چون جهانکردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
شدی زی خانه میران و در حشمت سر ایشان
فراز آسمان بردی و جفت اختران کردی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۰ - در مدح ابونصر مملان
بقا بادت به پیروزی و هر روزی بقا بادت
که خصمان را و خویشان را بدیدن شادمان کردی
لبیبی » ابیات پراکنده در لغت نامه اسدی و مجمع الفرس سروری و فرهنگ جهانگیری و رشیدی » شمارهٔ ۱۰۲ - به شاهد لغت چیستان، بمعنی اغلوطه پرسیدنی که بعربی لغز گویند
اگر این چیستان تو بگشایی
گوی دانش ز موبدان ببری
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۴ - در صنعت «جمع و تقسیم» و مدح فرماید
بزن ای ترک آهو چشم آهو از سر تیری
که باغ و راغ و کوه و دشت پر ماهست و پر شعری
یکی چون خیمهٔ خاقان، دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجرهٔ قیصر، چهارم قبهٔ کسری
گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۷ - در شرح شکایت
گاه توبه کردن آمد از مدایح و ز هجی
کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی
گر خسیسانرا هجی گویی، بلی باشد مدیح
گر بخیلانرا مدیح آری، بلی باشد هجی
روزگاری پیشمان آمد، بدین صنعت همی
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۹
نوروز برنگاشت به صحرا به مشک و می
تمثالهای عزه و تصویرهای می
بستان بسان بادیه گشتهست پرنگار
از سنبلش قبیله و از ارغوانش حی
صد کارگاه ششترکردهست باغ لاش
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳ - در مدح خواجه ابوسهل زوزنی
نوروز روزگار نشاطست و ایمنی
پوشیده ابر دشت به دیبای ارمنی
بر یاسمین عصابهٔ در منضد است
بر ارغوان طویلهٔ یاقوت معدنی
خیل بهار خیمه به صحرا برون زند
[...]
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
آب انگور خزانی را خوردن گاهست
که کس امسال نکردهست مر او را طلبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
اینچنین آسان فرزند نزادهست کسی
که نه دردی متواتر بگرفتش، نه تبی
منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی
دو تکز در شکم هریک ، نه بیش و نه کم
نه در ایشان ستخوانی، نه رگی، نه عصبی