اسدی توسی » گرشاسپنامه » بخش ۶۶ - شگفتی جزیرۀ بند آب
شوی کار دیو بدآیین کنی
پس آنگاه بر دیو نفرین کنی
قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - در مدح میر ابوالمعالی شمس الدین
بر گل سوری ز مشک تبتی پر چین کنی
تا رخ من همچو زلف خویشتن پرچین کنی
عاشقان را با فرح مجلس بهشت آیین کنی
دشمنان را از سنان بانگ خروش آگین کنی
قامت من چنبری زان قامت سروین کنی
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۴۷ - گفتار اندر نامه نوشتن فرامرز برکید هندی(و) رفتن گستهم در هند
کنون گر تو ساز نو آیین کنی
بترسم که سر در سر کین کنی
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۴۶
سپهرا من از گردشت فارغم
مرا کی توانی که غمگین کنی
نه نایم که بر بسته باشم کمر
بدان تا مرا کام شیرین کنی
نه نرگس که سر پیشت آرم فرود
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۶۲
سپهرا من از شادیت غارغم
مرا چون توانی که غمگین کنی
ندارم ز تو هیچ امید و بیم
اگر مهر وزری و گر کین کنی
نه میخم که بندم به پیشت کمر
[...]
کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۷
تا کی ای مونس دلم بیموجبی غمگین کنی
گریههای تلخ من بینی و لب شیرین کنی
چون هلاک جان خود خواهم به زاری و دعا
ناشنیده آرزو در زیر لب آمین کنی
گفته ای جانت به کام دل رسانم یا به لب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۳۲
گر فکر زاد آخرت ای دوربین کنی
در زیر خاک عشرت روی زمین کنی
گر رزق خود ز بوی گل و یاسمین کنی
زنبوروار خانه پر از انگبین کنی
خون تا به چند در دلم ای نازنین کنی؟
[...]
صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۷- سوره الاعراف » ۱۳- آیات ۱۱۹ تا ۱۴۲
از تو خواهیم اینکه رسم دین کنی
مر خدایان بهر ما تعیین کنی
صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۲ - فیالموعظه
حیرتم کز چه بسیج ره عقبی نکنی
فکر امروزی و اندیشه فردا نکنی
صامت بروجردی » کتاب النصایح و التنبیه » شمارهٔ ۲ - فیالموعظه
تو ز صورت گذر از چه به معنی نکنی
جای در چرخ چهارم چو مسیحا نکنی
طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۵ - بر غزل کمال خجندی
چند تیغ ظلم را از کشتنم خونین کنی
دم برای قتلم آیی و دمی تمکین کنی
از چه مرغ دل به دام طره مشکین کنی
تا کی ای دلبر دلم بیموجبی غمگین کنی
طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۵ - بر غزل کمال خجندی
گریههای تلخ من بینی و لب شیرین کنی؟!
آن نخواهی کرد دانم هرگز اما این کنی!
کز سرشک ارغوانی چهرهام رنگین کنی
گر همه عمر التفاتی با من مسکین کنی!
گر شبی خاک در آن ماه را بالین کنی!
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
دنیا زکف گذار چو دعوی دین کنی
آنقدر از آن بخواه که تا صرف این کنی
گر دیو نفس را چو سلیمان کنی اسیر
ملک مراد را همه زیر نگین کنی
ایمرغ قدس دام تعلق ز پا گسل
[...]