گنجور

 
سلمان ساوجی

سپهرا من از شادیت غارغم

مرا چون توانی که غمگین کنی

ندارم ز تو هیچ امید و بیم

اگر مهر وزری و گر کین کنی

نه میخم که بندم به پیشت کمر

بدان تا مرا کام شیرین کنی

نه نرگس که آرم به تو سر فرو

بدان تا مرا تاج زرین کنی

اگر خانه‌ام را چو ایران خویش

به خشت زر و نقره تزیین کنی

ز بدرم اگر چار بالش نهی

ز شکل هلالم اگر زین کنی

نخواهم به پیش تو گردن نهاد

اگر طوقم از عقد پروین کنی

نمی‌ارزدم این تنعم بدان

که در آخرم خشت بالین کنی

 
 
 
فردوسی

سپاه دو کشور پر از کین کنی

زمان و زمین پر ز نفرین کنی

اسدی توسی

شوی کار دیو بدآیین کنی

پس آنگاه بر دیو نفرین کنی

ابن یمین

سپهرا من از گردشت فارغم

مرا کی توانی که غمگین کنی

نه نایم که بر بسته باشم کمر

بدان تا مرا کام شیرین کنی

نه نرگس که سر پیشت آرم فرود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه