سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
ای شوخ دیده اسب جفا بیش زین مکن
ما را چو چشم خویش نژند و حزین مکن
ای ماه روی بر سر ما هر زمان ز جور
چون دور آسمان دگری به گزین مکن
مهری که خود نهادهای آن مهر بر مدار
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - منع کبر و غرور و مذمت دنیا
ای دل ار در بند عشقی عقل را تمکین مکن
محرم روحالامینی دیو را تلقین مکن
خوش نباشد مشورت با عقل کردن پیش عشق
قبله تا خورشید باشد اختری را دین مکن
ماه و تیر و زهره و بهرام و برجیس و زحل
[...]
وطواط » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - هم در مدح اتسز گوید
جانا ، ز مهر مگذر و آهنگ کین مکن
بر جان من ز لشکر هجران کمین مکن
اندر فراق آن دهن همچو خاتمت
از گوهر سرشک رخم پر نگین مکن
تو ماه آسمانی و ما را بدست ظلم
[...]
انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷
شرم دار آخر جفا چندین مکن
قصد آزار من مسکین مکن
پایی از غم در رکاب آوردهام
بیش از این اسب جفا را زین مکن
در غم ماه گریبانت مرا
[...]
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة » شمارهٔ ۹۸
یا رب مددی زلطف تعیینم کن
تحصیل رضای خویش آیینم کن
داعی اجل چون طلب روح کند
توحید به وقت نزع تلقینم کن
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹
بیرخت جانا، دلم غمگین مکن
رخ مگردان از من مسکین، مکن
خود ز عشقت سینهام خون کردهای
از فراقت دیدهام خونین مکن
بر من مسکین ستم تا کی کنی؟
[...]
حکیم نزاری » ادبنامه » باب سوم - در احترام فرمان پادشاه داشتن و به رضای او تسلیم بودن » بخش ۱
بدان فعل ناخوب تحسین مکن
رضا دادن خویش تعیین مکن
جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۲
ای نگارین زلف شبرنگت به گل پرچین مکن
ابروان چون هلالت را به مه پرچین مکن
صورت خود را چو می بینی ببین در آینه
لیکن ای جان طعنه ها بر لعبتان چین مکن
گر تو دعوی می کنی شطرنج عشقش باختن
[...]
محمد کوسج » برزونامه (بخش کهن) » بخش ۳۱ - جنگ رستم زال زر با پیلسم سقلابی قسمت دوم
روان سیاوخش غمگین مکن
در این کینه ابرو پر از چین مکن
جامی » هفت اورنگ » خردنامه اسکندری » بخش ۳۱ - خردنامه هرمس
به هر سفله اش نیز تلقین مکن
وز آن خویش را رخنه در دین مکن
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۶
عقل می گوید بحرف عشق ترک دیدن مکن
عشق میگوید که حرف عقل را تمکین مکن
خواب بهتان است بر عشاق ای همدم مرا
چون نهی در خاک از خشت لحد بالین مکن
ای که داغم می نهی بر سینه دل را چاره کن
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸۹
از برای کام دنیا خویش را غمگین مکن
پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالین مکن
نخل نوخیز تو بهر بوستان دیگرست
ریشه محکم در زمین عاریت چندین مکن
چشم خواب آلود را در گوشه نسیان گذار
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸۶
در تلاش آفرین افکار خود رنگین مکن
گوش خود را کاسه دریوزه تحسین مکن
بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش سوم » بخش ۹ - غزل مثنوی
بیش از این جور ای بت شیرین مکن
بعد از این شبدیز کین را زین مکن
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۵ - حکایت سفینه غلام
بیا محافظت جسم نور عینم کن
رعیات تن صد پاره حسینم کن