×
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت عربی که در عجم افتاد و سر گذشت او با قلندران
هیچ دیگر میندانم نیز من
سیم و زر رفت وشدم ناچیز من
عطار » منطقالطیر » بیان وادی حیرت » بیان وادی حیرت
گوید اصلا میندانم چیز من
وان ندانم هم ندانم نیز من
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶۵
باز درآمد ز راه فتنه برانگیز من
باز کمر بست سخت یار به استیز من
مطبخ دل را نگار باز قباله گرفت
میشکند دیگ من کاسه و کفلیز من
خانه خرابی گرفت ز آنک قنق زفت بود
[...]
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۷
الغیاث از همنشینان خیالآمیز من
شادی رویِ سحرخیزان شبخونریزِ من
بی دلآرامی که هر دم بر کفم جا مینهد
بیش آرامی نگیرد طبعِ شورانگیزِ من
جانِ شیرین بر دهان میآیدم فرهادوار
[...]
میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۱۰۱ - افتخاریه در مقام تحدیث نعمت گوید
ندیدی تو این خامه ی تیز من؟
نیندیشی از کلک خونریز من؟