ز اسپان جنگی فرو ریختند

در آن جای تنگی برآویختند

همه زر و گوهر برآمیختند

به تاج سپهبد فرو ریختند

همی گوهر و زعفران ریختند

همی مشک با می برآمیختند

بسی مشک و دینار بر ریختند

بسی زعفران و درم بیختند

عقیق و زبرجد برو ریختند

می و مشک و عنبر برآمیختند

به پیش سپهبد فرو ریختند

همه یک به دیگر برآمیختند

هیون تکاور برانگیختند

به فرمان بران بر درم ریختند

برانسان سپه بر هم آویختند

چو رود روان خون همی ریختند

بسی راه جستند و بگریختند

به دام بلا هم برآویختند

سپه یک به دیگر برآویختند

چو رود روان خون همی ریختند

دلیران توران برآویختند

سرانجام از رزم بگریختند

رهش باز دادند و بگریختند

به آورد با او نیاویختند

همه گوهر و زعفران ریختند

به دینار و عنبر برآمیختند

به زرین طبق‌ها فروریختند

به سر مشک و عنبر همی بیختند

به شمشیر هندی برآویختند

همی ز آهن آتش فرو ریختند

بکشتی گرفتن برآویختند

ز تن خون و خوی را فرو ریختند

بزرگان بدو اندر آویختند

ز مژگان همی خون فرو ریختند

همه زر به عنبر برآمیختند

ز گنبد به سر بر همی ریختند

درم زیر پایش همی ریختند

عقیق و زبرجد برآمیختند

سواران لشکر برانگیختند

همه دشت پیشش درم ریختند