هست روی دولت از سوی شما

دولتی میخواهم از کوی شما

قبله ما نیست، جز محراب ابروی شما

دولت ما نیست، الا در سر کوی شما

روز محشر، در جواب پرسش سودای کفر

هیچ دست آویز ما را نیست، جز موی شما

ماه تابان را شبی نسبت، به رویت، کرده‌ام

[...]

ای خجل گل ز رنگ و بوی شما

سرخ گشته ز شرم روی شما

سرو من تا تو بر لب جوئی

آبروی‌ است آب جوی شما

ای که تو آرزوی جان منی

[...]

گفت کای سوی صدق روی شما

چیست از بنده آرزوی شما

ای اهل وطن! آرزوی روی شما

داریم و نداریم گذر سوی شما

ما خود پی کار خود گرفتیم، ولی

مسکین دل ما که ماند در کوی شما

ای چراغ ماه تابان هر شب از کوی شما

مشعل خور مشتعل هر صبح از روی شما

گر شما را هست باری سوی دلها روی جان

روی دلها هست از جان روز و شب سوی شما

آتشی کان شعله ور گردیده از طور کلیم

[...]

محفلم تار است از روی شما

سینه تنگ از خلق و از خوی شما

پذیرفتم آن آرزوی شما

برآنم که آیم به سوی شما

که ماییم مشتاق روی شما

گرفتار و پابند موی شما

من اینک روانم به سوی شما

همی سوزدم آرزوی شما