گنجور

 
ناصر بخارایی

ای خجل گل ز رنگ و بوی شما

سرخ گشته ز شرم روی شما

سرو من تا تو بر لب جوئی

آبروی‌ است آب جوی شما

ای که تو آرزوی جان منی

سوخت جانم در آرزوی شما

استخوان شدم مگر افتم

در قبول سگان کوی شما

نوبهارست و لاله‌ها از خاک

برزده سر به جستجوی شما

صوت مرغان ز گفتهٔ ناصر

نبود غیر گفت و گوی شما