گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۴۱ - آگاهى یافتن موبد از قیصر روم و رفتن به جنگ

 

نباید مر ترا گفتن که چون کن

ز هر کاری تو هشیاری فزون کن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۵۰ - نصیحت کردن به‌گوى رامین را

 

هوا را از دل گمره برون کن

یکی ره خویشتن را آزمون کن

فخرالدین اسعد گرگانی
 

عطار » الهی نامه » بخش دوم » (۸) مناظرۀ شیخ ابوسعید با صوفی و سگ

 

عقوبت گر کنی او را کنون کن

وزو این جامهٔ مردان برون کن

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش سوم » بخش ۴ - فی فضیلت امیرالمؤمنین علی رضی الله عنه

 

خدایا نفس سرکش را زبون کن

فضولی از دماغ ما برون کن

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۹ - الحکایه و التمثیل

 

به حیلت گرگ نفست را زبون کن

برآی از چاه او را سرنگون کن

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش بیست و یکم » بخش ۱ - المقاله الحادیه و العشرون

 

کسی کاو کار بد گوید که چون کن

مده بازش، ز پیش خود برون کن

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

مرا زین صورت اینجاگه برون کن

تنم اینجایگه پر موج خون کن

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)

 

مکن گرمی و سودا را برون کن

حقیقت ذات خود را رهنمون کن

عطار
 

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

سودای میان تهی، ز دل بیرون کن

از ناز بکاه و بر نیاز افزون کن

استاد تو عشق است، چو آنجا برسی

او خود بزبان حال گوید، چون کن

اثیر اخسیکتی
 

اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۲

 

در راه طلب دیدهٔ خود را خون کن

وآنگاه تو اسرار درون بیرون کن

گر بی خبری باش تو ساکن چو جماد

ور باخبری پس حرکت موزون کن

اوحدالدین کرمانی
 

نجم‌الدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل سیم

 

سودای میان تهی ز سر بیرون کن

وز ناز بکاه و در نیاز افزون کن

استاد تو عشق است چو آنجا برسی

او خود به زبان حال گوید چون کن

نجم‌الدین رازی
 

مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۵۷

 

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن

خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن

انکار زیان تست زو کمتر گیر

اقرار ترا سود دهد افزون کن

مولانا
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٧٠٧

 

هر که او را تواضعی کردی

قدر آن گر شناخت افزون کن

وانکه قدرش ز نا کسی نشناخت

چون سگش از سرای بیرون کن

تا از آن دیو بد سیر برهی

[...]

ابن یمین
 

اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۸۸

 

ساقی نظری بعاشق محزون کن

رحمی بدل شکسته پر خون کن

آبی چشمان ز کوثر وصل مرا

وین دوزخ حسرت از دلم بیرون کن

اهلی شیرازی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۲

 

عشقم فزون کن عقلم جنون کن

دلرا سراپا یکقطره خون کن

دلدار من تو غمخوار من تو

این نیم عقلم از سر برون کن

هستی توانا بر هرچه خواهی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۳

 

جان ز من مستان دل ببر خون کن

اینچنین باشد دردم افزون کن

تا کنی صیدم غمزه را سرده

تا روم از خود چهره میگون کن

سینه‌ام بریان دیده‌ام گریان

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۲