گنجور

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۰

 

می‌گذشت و ز حیا چهره برافروخته بود

ای بسا خانه که از آتش او سوخته بود

چون کمان‌خانهٔ ابرو بگشاد از غمزه

چشم در دیدهٔ صاحبنظران دوخته بود

یار در جان من آن دم که همی‌زد آتش

[...]

ناصر بخارایی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۱

 

دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

تا کجا باز دلِ غمزده‌ای سوخته بود

رسم عاشق‌کُشی و شیوهٔ شهرآشوبی

جامه‌ای بود که بر قامتِ او دوخته بود

جانِ عُشّاق سپندِ رخِ خود می‌دانست

[...]

حافظ
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۵۵ - خواجه حافظ فرماید

 

دوش می‌آمد و رخساره بر افروخته بود

تا کجا بازدل غمزده سوخته بود

آتشین تافته آل برافروخته بود

تا کجا شرب لحافی شب دی سوخته بود

اینکه دیدی که گس خان اتابک میسوخت

[...]

نظام قاری
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۴ - تعاقب شاهزاده غزال را و رسیدن هر دو پیش گدا

 

بس که شه چهره برفروخته بود

آن گدا ز آفتاب سوخته بود

هلالی جغتایی
 

میلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

دوش ازان شعله که در جان من سوخته بود

چون گل آیینه روی تو برافروخته بود

بود حیرت سبب آن که دلم با همه شرم

بی حجابانه به روی تو نظر دوخته بود

یاد آن شب که دلم پیش تو می‌ریخت برون

[...]

میلی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۸۶

 

دل به خال تو عبث چشم طمع دوخته بود

مشک این نافه سراسر جگر سوخته بود

چون صبا بیهده بر گرد چمن گردیدم

رزق من غنچه صفت در دلم اندوخته بود

صائب تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

در دیاری که دلم عاشقی آموخته بود

خوی دل آب و هوایش سوخته بود

پرتو شمع برون رفت چو دود از روزن

بسکه از جوش حیا چهره ات افروخته بود

رفت چون موج به سیلاب رگ ابر بهار

[...]

جویای تبریزی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

آنکه یوسف به زرِ ناسره بفروخته بود

گرچه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم

که نهانش نظری با منِ دلسوخته بود

رضاقلی خان هدایت
 

عمان سامانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

آتشی دوش ز رخساره برافروخته بود

دیده گر آب نمی ریخت مرا سوخته بود

گفت «عمان » ز چه رو دم نزنی ز آتش عشق

گفتم آن کس که دلم سوخت لبم دوخته بود

عمان سامانی
 

ایرج میرزا » مثنوی‌ها » شمارهٔ ۱۲ - هدیۀ عاشق

 

نازنین چَشم به شط دوخته بود

فارغ از عاشق دلسوخته بود

ایرج میرزا
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دیروز توانگری زر اندوخته بود

دوشینه بدهر آتش افروخته بود

امروز به چشم عبرتش چون دیدم

چون شمع زسر تا به قدم سوخته بود

فرخی یزدی