جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۵
آن چه شمع است که از چهره برافروخته است
که چو پروانه دل سوختگان سوخته است
دهن دوست که تنگی ز وی آموخت دلم
دُرفشانی مگر از چشم من آموخته است
آتشی از دل او در دل من می افتد
[...]
سلمان ساوجی » فراق نامه » بخش ۱۳ - بوسه بر باد (۳)
که او خوی خوش از من آموخته است
صفای درون از من اندوخته است
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » مثنویات » شمارهٔ ۳
ولی آهن تیره دل سوخته است
ز ناری که در باطن افروخته است
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۲۱ - در بیان غضب که آتش طبع افروختن است و خرمن دین و دنیا سوختن
اصل آن در دلت فروخته است
که ازان خرمن تو سوخته است
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
گرچه لب تشنه ز غم عاشق دلسوخته است
سینه چون غم به صد چاک و دهان دوخته است
گرنه آن ماه جبین می طلبد دل به چراغ
شمع رخساره برای چه برافروخته است
چند گویی که مشو بنده خوبان ناصح
[...]
اهلی شیرازی » ساقینامهٔ رباعی » شمارهٔ ۱۶
ساقی شب عیش است و مه افروخته است
می ده که فلک بکینه آموخته است
دانی که اجل چه برق خرمن سوزیست
تا در نگری خرمن ما سوخته است
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۵۴ - حکایت ابراهیم ادهم
عشق هر جا آتشی افروخته است
صبر و عقل و هوش یکدم سوخته است
شیخ بهایی » کشکول » دفتر پنجم - قسمت اول » بخش دوم - قسمت دوم
چو سعدی که بیرونش افروخته است
ورش بنگری اندرون سوخته است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲۰
که به سیب ذقنش چشم هوس دوخته است؟
که سهیل (از) عرق شرم برافروخته است
چون ز آتشکده دل به سلامت گذرد؟
آن که از پرتو مهتاب رخش سوخته است
ما چو طاوس ز بال وپر خود در دامیم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۷۳
داغ مشکینم که ناف لاله ها را سوخته است
از تب غیرت گل خورشید را افروخته است
آنچه بر رخساره او می نماید خال نیست
شبنم نازک دلی در آتش گل سوخته است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۶۲
تا عارضت ز آتش می برفروخته است
بر آسمان ستاره خورشید سوخته است
ای آتش و سپند دگر وقت همرهی است
چشم بدی به زخم دلم بخیه دوخته است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۳۳
تا ز می چهره گلرنگ تو افروخته است
جگر لاله عذاران چمن سوخته است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۶۷
خال است این که بر لب او چشم دوخته است؟
یا شبنمی در آتش یاقوت سوخته است
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
جز درد، دلم هیچ نیندوخته است
از داغ جگر چراغم افروخته است
از بس که پی دوست نمودم تک و دو
چون لاله مرا نفس به دل سوخته است
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸
هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است
برق در اول پرواز نفس سوخته است
چه خیال است دل از داغ تسلیگردد
اخگری چشم به خاکستر خود دوخته است
لاف را آینهپرداز محبت مکنید
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹
آتش وحشتم آنجاکه برافروخته است
برق در اول پرواز، نفس سوخته است
چه خیال است دل از داغ، تسلیگردد
اخگرم چشم به خاکستر خود دوخته است
گفتگو آینهپرداز محبت نشود
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱
پرتو شمع، آتشی افروخته است
کز شرارش، خرمن من سوخته است
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۶۰
شمعی از حسن تو هر جا که برافروخته است
جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است
جامه دلبری و حسن بابریشم ناز
بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است
هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز
[...]