چو آزادیم ازان سرو سهی نیست

بهی شد رویم و روی بهی نیست

وجودی را که از خود آگهی نیست

سزای حضرت شاهنشهی نیست

وجودش گرچه از جنبش تهی نیست

ولی از حال بادش آگهی نیست

ز مهرت یک سر مویم تهی نیست

سر مویی ز خویشم آگهی نیست

سر یک مویم از عشقش تهی نیست

به عشق او ز خویشم آگهی نیست

هر ذره اگر چه زو تهی نیست

یک ذره ازوش آگهی نیست

بهی از وی مجو کو را بهی نیست

مقالاتش بجز طبل تهی نیست

تو کز نیروی عشقت آگهی نیست

مشو منکر که این جز ابلهی نیست

از صومعه تا میکده، پر راهی نیست

از کعبه به بتخانه شبانگاهی نیست

بخرام به طور عشقبازان و ببین

کس نیست که در ذکر انا اللّهی نیست

زمصر و شام ما را آگهی نیست

متاع ما بجز دست تهی نیست

دل را که ز مهر رخت آرام گهی نیست

جز در کنف زلف تو آرامگهی نیست

با آنکه ندیده است ز چشم تو گهی خشم

از روی نظر لطف گهی هست گهی نیست

کوبند شهان گر همه کوس لمن الملک

[...]

زآن ملک حذر کن که در او پادشهی نیست

آنشه نکند زیست که او را سپهی نیست

جز از دهن تنگ تو دلها نگشاید

جز از خم زلف تو بخاطر گرهی نیست

بیحد دلم از خانقه ایشیخ به تنگست

[...]