کشنده درفش فریدون به جنگ

کشنده سرافراز جنگی پلنگ

یکی تیر الماس پیکان خدنگ

به چرخ اندرون راندم بی‌درنگ

سه روز اندران کارشان شد درنگ

برفتند با زیج رومی به چنگ

کمانها گرفتند و تیر خدنگ

نشانه نهادند چون روز جنگ

ز گرد اندر آمد بسان نهنگ

گرفتش کمربند او را به چنگ

ز شیری که باشد شکارش پلنگ

چه زاید جز از شیر شرزه به جنگ

چه آوای نای و چه آوای چنگ

خروشیدن بوق و آوای زنگ

از آواز او چرم جنگی پلنگ

شود چاک چاک و بخاید دو چنگ

گزند تو آید ز پور پشنگ

ز توران شود کارها بر تو ننگ

چو بشنید سالار ترکان پشنگ

چنان خواست کاید به ایران به جنگ

سپهبدش چون ویسهٔ تیزچنگ

که سالار بد بر سپاه پشنگ

بفرمود تا برکشد تیغ جنگ

به ایران شود با سپاه پشنگ

پسر را چنین داد پاسخ پشنگ

که افراسیاب آن دلاور نهنگ

خود اندر دهستان نیاراست جنگ

برین بر نیامد زمانی درنگ

یکی نامه بنوشت سوی پشنگ

که جستیم نیکی و آمد به چنگ

پرآژنگ شد روی پور پشنگ

ز گفتار اغریرث آمدش ننگ

انوشه بدی تو که امروز جنگ

به تنگ اندر آورد پور پشنگ

یکی جادوی ساخت با من به جنگ

که با چشم روشن نماند آب و رنگ

چنین تا شب تیره آمد به تنگ

برو خیره شد دست پور پشنگ

شب و روز بد بر گذرهاش جنگ

برآمد برین نیز چندی درنگ