گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳۲

 

چون کند در انجمن تاب رخش روشن چراغ

پرتو خود را به دور اندازد از روزن چراغ

بس که بعد از سوختن هم گرم دارد تب مرا

می کند آیینه از خاکسترم روشن چراغ

گر گریبان را گشاید بر نسیم، از عقل نیست

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۴۲

 

هر سرایی را که باشد از دل روشن چراغ

می‌جهد شب‌های تار از دیده روزن چراغ

می‌خورد خون از فروغ سینه من داغ عشق

می‌کشد خجلت ز خود در وادی ایمن چراغ

سوختم ز افسردگی یارب درین محفل، کجاست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۷

 

لاله آتش زبان افروخت در گلشن چراغ

بعد ازین در خواب بیند دیده روشن چراغ

از جبین صورت دیوار آتش می چکد

در چنین بزمی چرا اندیشد از مردن چراغ؟

خضر دلسوزی نمی بینم درین صحرا، مگر

[...]

صائب تبریزی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

از چه رو دارد شب زلفت به تاریکی سری؟

ای که از مهتاب حسنت می شود روشن چراغ

عاشقی بیش از جوانی کرد در پیری دلم

می دهد طغیان آتش دردم رفتن چراغ

طغرای مشهدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۲

 

مه بود در کلبه ام چون در ته دامن چراغ

خانه من ز آتش گل می کند روشن چراغ

جوهر شمشیر او را کرد خون من علم

می رساند تیغ بر خورشید از روغن چراغ

پشت بام خانه اش سیلی زند مهتاب را

[...]

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

بود از سوز دلم هر قطره خون در تن چراغ

پیش ازان دم کز شرر در سنگ شد روشن چراغ

آهم از سوزت چراغ دودمان شعله است

می توانم کردن از باد نفس روشن چراغ

برقع افکندیز رخسار و بسی شرمنده است

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۱

 

پیش رویش کرد پنهان مهر در روزن چراغ

کی تواند شد بلی چون روز شد روشن چراغ

لاله را گر در چمن بینی یقین دان لاله نیست

داغ های رفتگان گل کرده در گلشن چراغ

در جهان اکثر که می بینیم دل افسرده اند

[...]

سعیدا