گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۳

 

چو تو پهلوان یار دشمن مباد

درخشنده جان تو بی‌تن مباد

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۳

 

که بی تیغ تو تاج روشن مباد

چنین باد و بی بت برهمن مباد

فردوسی
 

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷ - آرزو دارم

 

روزنی جز زخم تیرش در سرای تن مباد

غیر داغ حسرتش تا بام آن روزن مباد

عاشق روی بتان یا رب مبادا هیچکس

ورکسی عاشق شود یارا به سان من مباد

کرده از تیرجفا هر لحظه چاکی در دلم

[...]

عبدالقادر گیلانی
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

چشم من بی روی تو روشن مباد

روی تو جز پیش چشم من مباد

سوسن آزاد خاک پای توست

ور نباشد در جهان سوسن مباد

این دل مسکین بی آرام من

[...]

ادیب صابر
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

جز سر کویش من آواره را مسکن مباد

بلبل بی خان و مان را جای جز گلشن مباد

بر درش شبها سگان را جا و من محروم ازان

وه چه روز است این که دارم سگ به روز من مباد

دیگران را دیده روشن گرچه از مردم بود

[...]

جامی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۸

 

بی یاد قامتش دل بیتاب من مباد

چون سرو خوشخرام نباشد چمن مباد

معشوق دیگران گل بر باد رفته است

شوخ است نغمه گوشزد کوهکن مباد

وقت اجابت است و دل شب دعا کنم

[...]

اسیر شهرستانی