گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۹

 

دل خیمه میان سنبل و سوسن زد

خاریم نهاد و تکیه بر گلشن زد

این رای سفر بین که برای من زد

جان را ز میان برون نهاد و تن زد

سید حسن غزنوی
 

عطار » اسرارنامه » بخش نوزدهم » بخش ۱۰ - الحکایه و التمثیل

 

چو دید آن دلو شد در دلو تن زد

به دستان دست محکم در رسن زد

عطار
 

ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

چو عشقت چنگ غم در جان من زد

دل از شادی روان جان داد و تن زد

من اول رهبر اسلام بود

به آخر قول مطرب راه من زد

صبا بوئی ز خاک کویت آورد

[...]

ناصر بخارایی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » معراجیه

 

هر کسی در جواب چون تن زد

هوس انگشت بر لب من زد

فیاض لاهیجی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۰

 

سر خویش پیر کنعان به میان پیرهن زد

ز دو دیده اشک حسرت به چراغ انجمن زد

به هوای مصر یوسف کف پای بر وطن زد

دم واپسین زلیخا به همین ترانه تن زد

سیدای نسفی
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۶۲ - حکایت ابوحمزه

 

نشست و داد دل بر مرگ وتن زد

فسون گفت آنچه نفسش بر دهن زد

صفی علیشاه