گنجور

سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۴

 

تو که در بندِ خویشتن باشی

عشق‌بازِ دروغ‌زن باشی

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۲

 

ترا با خویش کاری نیست تا با خویشتن باشی

اگر از خود برون آیی همه جان غیر تن باشی

به رغبت اقتدا باید به صاحب عهده ای کردن

نمی دانی که تا با خویش باشی اهرمن باشی

چنان باید اگر داری امید از حق به آمرزش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۳

 

گر به فرمانِ من سوخته خرمن باشی

من غلام تو و تو خواجگی من باشی

هیچ نقصان نکند مملکت حسنِ ترا

که کم آزار و نکو خلق و فروتن باشی

حاصل از کشتنِ من چیست همین هیچ دگر

[...]

حکیم نزاری
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

گر تو ای شمع شبی هم نفس من باشی

چه دعا خوشتر از این است که روشن باشی

تا بود دانهٔ خال تو بر آتش شرط است

که به فرمان من سوخته خرمن باشی

با محبّان بلا کش مگر ای عهد شکن

[...]

خیالی بخارایی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۶

 

مکن از تلخ‌کامان شِکوِه گر شیرین‌سخن باشی

به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی

زیان‌هایی که از راه سخن دیدی اگر گویی

دلا همچون جرس باید که دائم در سخن باشی

بکن بنیاد بیت و سیل شو کاخ سخن‌ها را

[...]

کلیم
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

نخواهی داشت رنگ از سوختن هم، ای خس گلشن

اگر در آتش بی طالعیها همچو من باشی

ز بوی دلکشت مستی فزاید عندلیبان را

به گل حاجت ندارد باغبان، تا در چمن باشی

گل از شوخی هزاران خنده بر گفتار بلبل زد

[...]

طغرای مشهدی
 

قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

ای جان چه شود که مونس تن باشی

وی گل چه بود که زیب گلشن باشی

گیرند زکات، ابر و دریا از من

ای گوهر نایاب اگر از من باشی

قدسی مشهدی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۹

 

با چنین قد و رخسار شمع انجمن باشی

سجده می توان کردن گر به یک سخن باشی

چند با لب خندان رونق چمن باشی

ای خوش آنکه همچون گل در کنار من باشی

سیدای نسفی
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران

 

پور سردار، آجودان‌باشی

گفت باید که پیش من باشی

ملک‌الشعرا بهار