ترا با خویش کاری نیست تا با خویشتن باشی
اگر از خود برون آیی همه جان غیر تن باشی
به رغبت اقتدا باید به صاحب عهده ای کردن
نمی دانی که تا با خویش باشی اهرمن باشی
چنان باید اگر داری امید از حق به آمرزش
که باشی پس رو آل محمد تا حسن باشی
گریبان ده به دستِ عزت و تسلیم کن مطلق
که موقوف خودی تا در حجاب پیرهن باشی
زنان را نبود از سوزن به سر نه مرد را پس گر
بماند سوزنی با تو هنوز از سوی زن باشی
رفیقان در معارج برگذشتند از صراط و تو
روا باشد که در دنیا به بویی مُرتَهَن باشی
بتِ صورت پرستان را شکستن نیست چندانی
هوا را بشکنی آن گه به معنی بت شکن باشی
مُعوَّل بر خدا کن در مقامات غم و شادی
چرا آخر به حالت های دنیا مُمتَحن باشی
به عزلت چون نزاری گوشه یی گیر و قناعت کن
به قوت الیوم تا شایسته هر انجمن باشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مکن از تلخکامان شِکوِه گر شیرینسخن باشی
به عریانی بساز ار باهنر هم پیرهن باشی
زیانهایی که از راه سخن دیدی اگر گویی
دلا همچون جرس باید که دائم در سخن باشی
بکن بنیاد بیت و سیل شو کاخ سخنها را
[...]
نخواهی داشت رنگ از سوختن هم، ای خس گلشن
اگر در آتش بی طالعیها همچو من باشی
ز بوی دلکشت مستی فزاید عندلیبان را
به گل حاجت ندارد باغبان، تا در چمن باشی
گل از شوخی هزاران خنده بر گفتار بلبل زد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.