گنجور

 
حکیم نزاری

ترا با خویش کاری نیست تا با خویشتن باشی

اگر از خود برون آیی همه جان غیر تن باشی

به رغبت اقتدا باید به صاحب عهده ای کردن

نمی دانی که تا با خویش باشی اهرمن باشی

چنان باید اگر داری امید از حق به آمرزش

که باشی پس رو آل محمد تا حسن باشی

گریبان ده به دستِ عزت و تسلیم کن مطلق

که موقوف خودی تا در حجاب پیرهن باشی

زنان را نبود از سوزن به سر نه مرد را پس گر

بماند سوزنی با تو هنوز از سوی زن باشی

رفیقان در معارج برگذشتند از صراط و تو

روا باشد که در دنیا به بویی مُرتَهَن باشی

بتِ صورت پرستان را شکستن نیست چندانی

هوا را بشکنی آن گه به معنی بت شکن باشی

مُعوَّل بر خدا کن در مقامات غم و شادی

چرا آخر به حالت های دنیا مُمتَحن باشی

به عزلت چون نزاری گوشه یی گیر و قناعت کن

به قوت الیوم تا شایسته هر انجمن باشی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode