گنجور

 
طغرای مشهدی

نخواهی داشت رنگ از سوختن هم، ای خس گلشن

اگر در آتش بی طالعیها همچو من باشی

ز بوی دلکشت مستی فزاید عندلیبان را

به گل حاجت ندارد باغبان، تا در چمن باشی

گل از شوخی هزاران خنده بر گفتار بلبل زد

لبی بگشا تو هم ای غنچه، تا کی بی دهن باشی