گنجور

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۸۷ - سرود گفتن باربد از زبان خسرو

 

ز ترکیب ملک برد آن خلل را

به زیرافکن فرو گفت این غزل را

نظامی
 

عطار » مختارنامه » باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر » شمارهٔ ۵

 

چندان که ز مرگ میبگویم دل را

تنبیه نمیاوفتد این غافل را

مشکل سفری است ای دل غافل در پیش

چه ساختهای این سفر مشکل را

عطار
 

عطار » الهی نامه » روایت دیگر دیباچۀ الهی‌نامه » در آغاز آلهی نامه

 

بجنبانم سلاسل جان و دل را

کنم روح و روانی آب و گل را

عطار
 

عطار » اسرارنامه » بخش پنجم » بخش ۱ - المقاله الخامسه

 

دلا یک دم رها کن آب و گل را

صلای عشق در ده اهل دل را

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۱۷ - دیدن گل هرمز را در باغ و عاشق شدن

 

نمود از ناخنی علم و عمل را

بگفت از پردهٔ خوش این غزل را

عطار
 

عطار » خسرونامه » بخش ۶۷ - باز رفتن بسر قصّه

 

زهی لذّت که آن شب بود گل را

که آب آن خوشی میبرد پل را

عطار
 

عطار » بیان الارشاد (مفتاح الاراده) » بخش ۷ - در شرح عشق فرماید

 

نجوید ز تو هرگز آب و گل را

ولی قوت از تو خواهد جان ودل را

عطار
 

عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۱ - در خطاب کردن با دل در رموز معانی فرماید

 

دلا یک دم رها کن آب و گل را

صلای عشق در ده اهل دل را

عطار
 

عراقی » عشاق‌نامه » آغاز کتاب » بخش ۱۱ - اندر ابتدای کتاب

 

از تلطف به من نما گل را

در حدیث اندر آر بلبل را

عراقی
 

مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱ - سر آغاز

 

حلق بخشید او عصای عدل را

خورد آن چندان عصا و حبل را

مولانا
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۶۵ - بمن فی العشق مات و حی فیه

 

ز عشق آراست لوح آب و گل را

بدان جان، زندگی بخشید دل را

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۱۷ - رفتن خسرو به اصفهان به هوای شکر

 

برون برد از دل جوشان خلل را

ز جوش دل برآورد این غزل را

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

ز روی لاله رنگ خود خجالت‌ها دهی گل را

مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر

اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را

رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان

[...]

اوحدی
 
 
۱
۲
۳
۴