گنجور

 
عراقی

صاحبا، راز اندرون ز نهفت

تا نپرسی ز من، نخواهم گفت

بنده را خاطری است ناخرسند

عاشق هجر یار، لیک به بند

که پسندد چو من هنرمندی

لب ببسته، اسیر دربندی؟

بنده را شاعری نپنداری

زین گدایان خام نشماری

چون در گنج دوست وا کردند

به من این شیوه را عطا کردند

روز و شب درد درد می‌نوشم

در خروشم، اگر چه خاموشم

از تلطف به من نما گل را

در حدیث اندر آر بلبل را

تا نوایی ز عشق آغازم

وین چنین تحفه‌ها بپردازم

کلماتی است از مخارج اصل

اندرو هست مندرج ده فصل

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]