گنجور

خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۸

 

نتوان دل شاد را به غم فرسودن

وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن

می باید و معشوق و به کام آسودن

خیام
 

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۰

 

تا چند ز سودای جهان پیمودن

واندر بد و نیک جان و تن فرسودن

چون رزق نخواهدت ز رنج افزودن

بگزین ز جهان نشستن و آسودن

سنایی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

ای ابن یمین چند ز می پیمودن

جانرا بغم بیخردی فرسودن

می رانه همین عیب که چون مست شوی

نتوان نفسی از هنرت آسودن

ابن یمین
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵۱ - سؤال دیگر

 

تا به کی روزگار فرسودن

خواهم از کار و بار آسودن

جامی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

زان زلف و ذقن چیست فلک پیمودن

با ناله و از اشک زمین فرسودن

این در پی آن باد به چنبر بستن

آن از غم این آب به هاون سودن

یغمای جندقی
 

ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۵ - خنده

 

جد بود پا به سفر فرسودن

هزل یک لحظه به راه آسودن

ایرج میرزا