وآنچه خورشید کرد کس نکند

دست خفاش پشت پس نکند

در عشق هزار جان و دل بس نکند

جان خود چه بود حدیث جان کس نکند

این راه کسی رود که در هر قدمی

صد جان بدهد که روی وا پس نکند

در عشق هزار جان و دل بس نکند

دل خود چه بود حدیث جان کس نکند

این راه کسی رود که در هر قدمی

صد جان بدهد که روی واپس نکند

کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند

ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند

در این روش که تویی پیش هر که بازآیی

گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند

چنان به پای تو در مردن آرزومندم

[...]

آرزویِ زوال کس نکند

هرگز آب حیات بس نکند

کز خیانت نظر به کس نکند

نظر از شهوت و هوس نکند

پر به خواب و خورش هوس نکند

بی‌تواضع نظر به کس نکند

جان به یاد تو یاد کس نکند

دل ز غم خوردن تو بس نکند

به فراق تو خو کنم ناچار

بختم ار با تو همنفس نکند

اگر این بار جان برم ز غمت

[...]

کار بی مزد هیچ کس نکند

مزد دیده ز کار بس نکند

دیده از دیدن تو بس نکند

با لبت دل به جان هوس نکند

گرچه عیسی دمی ولی طالع

یک دمم با تو هم نفس نکند

آنچه با ما رقیب کرد ز جور

[...]

جان فدای تو بوالهوس نکند

کار پروانه رامگس نکند

از چو من ناکسی کناره مکن

شعله پرهیز چون ز خس نکند

پیش دل خویش را به خواب مدار

[...]

خواجه را از زبان بنده بگو

زر امید خویش مس نکند

خویش را آدمی بنشمارد

هرزه انکار عقل و حس نکند

خون ناموس خود نگه دارد

[...]

نظر بد بعرض کس نکند

بلواط و زنا هوس نکند