گنجور

 
امیر شاهی

جان به یاد تو یاد کس نکند

دل ز غم خوردن تو بس نکند

به فراق تو خو کنم ناچار

بختم ار با تو همنفس نکند

اگر این بار جان برم ز غمت

دگرم عاشقی هوس نکند

دل که بگریخت زان شکنجه زلف

تا عدم روی باز پس نکند

یار ما تند می‌رود، چه کنم

گر نگاهی ز پیش و پس نکند

راندی از کوی خویش، شاهی را

آنچه کردی تو هیچکس نکند