گنجور

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۴ - سخن دقیقی

 

ولیکن من او را به چوبی زنم

که گیرند عبرت همه برزنم

فردوسی
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۶ - صفت علی نایی

 

چه زند آخر او را که من نزنم

اگر او هست مرد من نه زنم

مسعود سعد سلمان
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۱۹

 

چون نیست پای آن که ز عالم بدر زنم

دستی به دل گذارم و دستی به سر زنم

گر می زنم به هم کف افسوس دور نیست

بال و پرس نمانده که بر یکدگر زنم

اکنون که تیغ من سپر و تیر شد کمان

[...]

صائب تبریزی
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

آمد خیالی در دلم، این خرقه را بر هم زنم

تسبیح را ویران کنم، سجاده را بر هم زنم

چوب عصا بر هم زنم، دلق صفا پاره کنم

فارغ ز خودبینی شوم این خانه را بر هم زنم

من خویش را صحرا برم، خود را ز خود فارغ کنم

[...]

سلطان باهو