غم عاشق سینهٔ بلاپرورِ ماست

خون در دل آرزو ز چشمِ ترِ ماست

هان غیر! اگر حریف مایی پیش آی

کِاَلماس به جای باده در ساغر ماست

ز آنجا که جمال حسن آن دلبر ماست

ما در خور او نه ایم و او در خور ماست

زانجا که جمال و حسن آن دلبر ماست

ما در خور او نه‌ایم او در خور ماست‌

ز روزگار مرا خار هست و خرما نیست

مثل خطاست که گویند خار با خرماست

ز خاک نزد فلک کمترم از خورشید

نصیب او همه زر و نصیب من گرماست

دست بخشنده که‌آفتِ درم است

حاجب‌الباب درگهِ کرم است

آرامش و رامش همگان را بدر ماست

بخشایش و بخشش ره جد و پدر ماست

گر در سهریم از جهت خلق سزد آن

کین خفتن فتنه ز فراوان سهر ماست

ما را دل اگر هست قوی نیست عجب زانک

[...]

این چه سوداست کز تو در سر ماست

وین چه غوغاست کز تو در بر ماست

از تو در ما فتاده شور و شری

این همه شور و شر نه در خور ماست

تا تو کردی به سوی ما نظری

[...]

ولیکن موبمو او ناظر ماست

به نیک تو بد حقیقت حاضر ماست

زآن جان و جهان تا هوس[ی] در سر ماست

این عقل عقیله از کجا درخور ماست

مادام که خاک در او افسر ماست

سلطان همه جهان گدای در ماست

زین گونه که طبع سرکش دلبر ماست

اومید وصال تو نه اندر خور ماست

درد دل ما هست امیدی نه کاه

سودای محال است که اندر سرِماست

او پاک شده است و خام ار در حرم است

در کیسه بدان رود که نقد درم است

قلاب نشاید که شود با او یار

از ضد بجهد یکی اگر محترم است

دل در بَرِ هر که هست، از دلبر ماست

هر جا جهَد این برق، از آنْ گوهر ماست

هر زر که در او مُهر اَلَست است و بَلیٰ

در هر کانی که هست آن زر، زر ماست

عشقی نه به اندازهٔ ما در سر ماست

و این طرفه که بار ما فزون از خر ماست

آنجا که جمال و حسن آن دلبر ماست

ما در خور او نه‌ایم و او درخور ماست

ماهی که هنوز در دل فاخر ماست

با آن بم و طنبور که در خاطر ماست

از دیدن آن خود دل ما گشته ملول

هم هوئی و گنبدش که او ناظر ماست

شه در بر ما نام پری پیکر ماست

لیکن نتوان گفت که شه در بر ماست

دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست

عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست

ما از سر زلف خویش سودا زده ایم

خوش سودائی که دائما بر سر ماست

دریای محیط جرعهٔ ساغر ماست

عالم به تمام گوشهٔ کشور ماست

ما از سر زلف خویش سودا زده‌ایم

خوش سودایی که دائماً در سر ماست

جهان عکس رخ مه پیکر ماست

همه ذرات ازآن رو رهبر ماست

جمالش چون بخوبان گشت ظاهر

ازآن سودای خوبان در سرماست

گشا چشم بصیرت تا به بینی

[...]

تاجی ز خیال وصل تو در سرماست

پیراهن درد هجر تو در برماست

از لوح رخت حروف عالم خوانم

مرآت رخ توزان سبب دفتر ماست

ما گم شدگانیم و جنون پی سپر ماست

گمراهی جاوید حریف سفر ماست