جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
سبزه نو که ز گلزار رخت سر زده است
رقم نسخ گل از غالیه تر زده است
چون خط سبز تو یک حرف ندیدهست صبا
عمرها دفتر گل گرچه به هم برزده است
خط مشکین تو دودیست کز آتش برخاست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳
آتشی دردل من شمع رخت درزده است
که بهر مو زتنم درد دلی سر زده است
از پریشانیم ایشوخ چه پرسی که فراق
همچو رلف تو مرا کار بهم بر زده است
نامه شوق تو هر مرغ که آورده بمن
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است
که حیا این همه آتش به گلت در زده است
زده جام غضب آن غمزه مگر غمزدهای
طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است
شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آه
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۵
بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است
خنده از تنگ دهانت غوطه در شکر زده است
می توان کردن به نرمی راه در دلهای سخت
رشته از همواری خود غوطه در گوهر زده است
در دبستان ریاضت، فرد باطل نیستیم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۴
تا خط از لعل گهربار تو سر بر زده است
رشته آهی که سر از دل گوهر زده است
خال گستاخ تو چون لاله جگر سوخته ای است
که سراپرده خود بر لب کوثر زده است
روی او دیده گدازست وگرنه نگهم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - مناجات
ز الماس تا آن خطا سر زده است
به خود از رگ خویش خنجر زده است
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱
موج هرجا، در جمعیتگوهر زده است
تب حرص استکه ازضعف به بستر زده است
غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست
حلقه بر هر دری، این قفل، مکرر زده است
محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲
سر هرکس زگلی پر زده است
گل ندانست چه برسر زده است
گر بوذ آینه منظور بتان
چشم ما هم مژه کمتر زده است
لغز میکده عجز رساست
[...]
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۷ - در بیان اینکه چون خودی از عشق و محبت محکم میگردد ، قوای ظاهره و مخفیه نظام عالم را مسخر می سازد
بنده ام را عاملت بر سر زده است
بر متاع جان خود اخگر زده است