سپهبد بسی جنگها دیده بود

ز هر کار بهری پسندیده بود

یلانی که قارن پسندیده بود

گه رزمشان یک به یک دیده بود

همان رسم‌ها کز پدر دیده بود

نمود آنچه رایش پسندیده بود

ز مردانگی‌ها کز او دیده بود

به میدان رزمش پسندیده بود

هر دیده که او عطای حق دیده بود

سر تا قدمش ز نور حق دیده بود

زنهار تو دید هر کسی دیده مخوان

آن دیده بود که حق در او دیده بود

آن خداوندی که دزدیده بود

بی دل و بی جان و بی دیده بود

پس جهود آورد آنچ دیده بود

تا کجا شب روح او گردیده بود

مگر در گذر سام را دیده بود

به رخسار او گرم گردیده بود

آنچه بر او رفت همه دیده بود

سر خدا جمله پسندیده بود

نرگس اکمه که همه دیده بود

گفت چو دیدش نه پسندیده بود

گرچه خود مردمک دیده بود

پیش چشمش نه پسندیده بود

پسندی رهی کو پسندیده بود

همان بینی از چرخ کو دیده بود