گنجور

فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۳

 

کجا من ببینم سه شاه ترا

فروزندهٔ تاج و گاه ترا

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۴ - سخن دقیقی

 

به شاه جهان گفت ماه ترا

نگهدار تاج و سپاه ترا

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان رستم و اسفندیار » بخش ۱۸

 

دهم بی‌نیازی سپاه ترا

به چرخ اندر آرم کلاه ترا

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود » بخش ۳

 

همی برگراید سپاه ترا

همان گنج و تخت و کلاه ترا

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱۴

 

سپاهی که بیند سپاه ترا

به جنگ اندر آوردگاه ترا

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۸

 

ز خسرو بخواهم گناه ترا

بیفروزم این تیره ماه ترا

فردوسی
 

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۴

 

زمین بر نتابد سپاه ترا

نه خورشید تابان کلاه ترا

فردوسی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر تغری تغان فرماید

 

زهی ز روی زمین برگزیده شاه ترا

بر آسمان شرف داده پایگاه ترا

امیر عادل تغری تغان دریا دل

که جان سپارد از دل همه سپاه ترا

خدای داند و بس تا چگونه می زیبد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۳

 

ای گزیده سالکان گرم رو راه ترا

سرکشان گردن نهاده ریقه جاه ترا

هر سحرگه گنبد آیینه گون برداشته

صد هزاران صیقل پر نور یک آه ترا

آفتاب از کلک زرین بر رخ سیمین ماه

[...]

سید حسن غزنوی
 

مجد همگر » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳

 

آن روز که من بدیدم ای شاه ترا

نه مهر بدیده بود و نه ماه ترا

از غبن و دریغ برکنم دیده خویش

اکنون که بدید دیده بدخواه ترا

مجد همگر
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۸ - خطاب به خواجه غیاث‌الدین محمد

 

بدعا خواستست شاه ترا

زان پرستد همی سپاه ترا

اوحدی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

چو آفتاب کند تاب شرم ماه ترا

به موج فتنه درآرد خط سیاه ترا

به چشم زخم بگریند کشتگان که مباد

ز دیده اشک برد لذت نگاه ترا

چه گلشنی تو که مشاطگان کشور حسن

[...]

فصیحی هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

گر نبینیم به خلوت رخ چون ماه ترا

کسی از ما نگرفته است سر راه ترا

غیر می خوردن پنهان همه شب با اغیار

نیست تعبیر دگر، خواب سحرگاه ترا

گرچه صد شیشه دل پیش تو بر سنگ زدند

[...]

صائب تبریزی