خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰
خود لطف بود چندان ای جان که تو داری
دارند بتان لطف نه چندان که تو داری
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغب
دستارچه زان زلف پریشان که تو داری
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغب
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۷ - در مدح مجدالدین گوید
چشمه نوش است این دهان که تو داری
آب حیاتست یا لبان که تو داری
در عجبم کان حدیثهای بزرگت
چون بدر آید از آن دهان که تو داری
از کله بس مشک برسمن که تو پاشی
[...]
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
دیده ی مور است، یا دهان که تو داری
پاره ی موی است، یا میان که تو داری
جز به سخن های دلفریب نشانی
می نتوان داد از آن، دهان که تو داری
چون تو بمیدان دل سوار بر آئی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱
آبحیاتست یا لبان که تو داری
چشمه نوشست یا دهان که تو داری
در نظرم آفتاب سایه نشین است
زیر کله روی دلستان که تو داری
پسته دهن بسته زان بود که ندارد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷
تنگ شکرست این دهن ایجان که تو داری
رشک قمرست این رخ رخشان که تو داری
یکلحظه دل اندر بر من جمع نباشد
ز آشوب سر زلف پریشان که تو داری
در حسن توئی یوسف و این طرفه که ما را
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹۱
مرکز عیش است آن دهان که تو داری
عمر دوباره است آن لبان که تو داری
از دل یاقوت آه سرد برآرد
این لب لعل گهرفشان که تو داری
خانه صبر مرا به آب رساند
[...]
رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷
نگاه دلکش و رفتار دلستان که تو داری
دلی زهر که شود گم برد گمان که تو داری
برابر است به جان خاک آستان که تو داری
توان کشید به جان ناز پاسبان که تو داری
برآید از دهنت کام من بیک سخن اما
[...]