گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹

 

دورگشت از من آنکه جانم بود

زنده بی جان همی ندانم بود

دل ز من برگرفت بی سببی

آنکه جان من و جهانم بود

جان سپردم بدو چو میدیدم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۴

 

نه پیش از این مژه زینگونه خونفشانم بود

نظاره تو بلا شد که آن زمانم بود

به جان تو که فرو نامدی شبی از دل

دمی چه باشد، اگر از تو دل گرانم بود

زبان حدیث تو می گفت دوش و دل می سوخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

تو را که گفت که من بی‌تو می‌توانم بود

که مرگ بادا گر بی‌تو زنده دانم بود

اگر به پیش کسی جز تو بسته‌ام کمری

گواه باش که: زنار در میانم بود

درون خویش بپرداختم ز هر نقشی

[...]

اوحدی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰

 

بی رخ تو نمی توانم بود

زآنکه وصل تو چون روانم بود

دیدن روی تو به جان جستم

تا مرا طاقت و توانم بود

دل ببردی و ترک ما گفتی

[...]

جهان ملک خاتون
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

خوش آن شبها که سر بر آستان دلستانم بود

ز خاک پای او مهر خموشی بر دهانم بود

بهر صورت که می رفتم بکویش آشنا بودم

نه غوغای سگان نه بیم سنگ پاسبانم بود

بخواب بیخودی شبها بکنجی می شدم پنهان

[...]

بابافغانی
 

وحشی بافقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود

که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود

شد آتش جگرم پیش مردمان روشن

ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود

به التفات تو دارم امیدواریها

[...]

وحشی بافقی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

 

زلف بی باک تو تا سلسله جنبانم بود

سر سودازدگان ریگ بیابانم بود

دستم از تنگی دل وقف گریبان شده است

یاد آن روز که در گردن جانانم بود

یاد باد آنکه به چنگ غم خورشید رخی

[...]

حزین لاهیجی