گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۵

 

عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن

جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن

سوختن در هجر و خوش بودن به امّیدِ وصال

ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن

تا کی از هجرانِ جانان ناله و زاری کنم؟

[...]

عراقی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۵

 

عاشقی دانی چه باشد، بی دل و جان زیستن

جان به جانان دادن و بر بوی جانان زیستن

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۸۵

 

نیست امکان در جهان بی قلیه و نان زیستن

زان که هست امر محال امروز بی جان زیستن

خسته جانی دارم از شوق کباب سنگ پخت

خوش بود بیمار را بر بوی درمان زیستن

در غم بریان ز نار جوع سوزم چون کباب

[...]

صوفی محمد هروی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱

 

چند فارغ از نشاط درد و درمان زیستن

همچو خون مرده زیر پوست پنهان زیستن

شوق و این ناآشنایی؟ عشق و این بی نسبتی؟

تشنه دیدار وانگه در بیابان زیستن

خوبی از اندازه بیرون می بری انصاف نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۷

 

تا به کی پنهان زما ای آب حیوان زیستن

گرچه رسم آب حیوان است پنهان زیستن

اتحادی هست با معشوق عاشق را به بین

از زلیخا عشق و از یوسف بزندان زیستن

بی تو رفتم در گلستان غنچه از من کسب کرد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

جان من رفتی، چه سان خواهم ز هجران زیستن

چون مسافر گشت جان، یک لحظه نتوان زیستن

در(سه) فصل عمر باید سر به جیب غم کشید

تا توانی همچو گل یک فصل خندان زیستن

همزبان ناموافق، کم ز عزرائیل نیست

[...]

طغرای مشهدی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۲۰

 

گر به این ساز است دور از وصل جانان زیستن

زنده‌ام من‌ هم به آن ننگی ‌که نتوان زیستن

انفعالم می‌کشد از سخت‌جانی‌ها مپرس

کاش باشد بی‌رخت چون مرگم آسان زیستن

موج گوهر نیستم زندانی خویشم چرا

[...]

بیدل دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

خوش بود فارغ ز بند کفر و ایمان زیستن

حیف کافر مردن و آوخ مسلمان زیستن

شیوه رندان بی پروا خرام از من مپرس

اینقدر دانم که دشوارست آسان زیستن

برد گوی خرمی از هر دو عالم هر که یافت

[...]

غالب دهلوی